-
نقطه صفر کلوین!!!!!
شنبه 16 مهرماه سال 1390 17:25
توی یه ستون شیشه ای بزرگ پر از آب غوطه ورم ، عین یه تیکه چوب سبک، یا یه سنگ ریزه کوچیک، ..... وسط آبم، نه روی آب، .... آب تقریباً گرمه، با دستای باز، رو به اسمون دراز کشیده ام، نه بالا میرم و نه پایین، انگار یه پمپ پایین این استوانه بزرگ هست که هر از گاهی حجمی از آب رو به داخل استوانه با فشار وارد می کنه و این باعث...
-
تعلیق!!!!!
پنجشنبه 7 مهرماه سال 1390 14:08
وقتی چند روز اینجا سر نمی زنی و وقتی می آیی، میبینی دوستات هرکس به اندازه شناختی که از تو داره، برات یه حس خوب به جا گذاشته یه جریانی از خوشی می آد زیر پوست آدم این روزا کلی حس خوب و بد توی دلم در حال چرخیدن و رقابت با هم هستند ..هنوز نتونستم بفهمم وزنه کدومشون سنگینه تره و در نهایت حس و حال من چیه ..خوب یا بد؟ شاد یا...
-
رجعتی باید!!!!!
شنبه 2 مهرماه سال 1390 13:50
دیروز سر یه موضوع کوچیک از ساعت ۱۰:۳۰ صبح تا ساعت ۵ عصر نه همدیگر رو دیدیم نه با هم حرف زدیم اون هم یه روز تعطیل توی یه خونه ۹۰ متری،.... امروز هم که رفته سر کار... مرد هم اینقدر یخ زده؟ خدایا وقتی که احساس رو تقسیم می کردی من که سر صف بودم، این کجا بود؟ لابد مثل همه مردای ایرونی تو صف خودشیفتگی ...اه اه اه .. از دستش...
-
هذیان های یک فکر مشوش
یکشنبه 27 شهریورماه سال 1390 00:17
برات بارها نوشتم و پاک کردم، نوشتم و پاک کردم نوشتم ولی ترسیدم از اینکه حرفای دلم رو بخونی و یه دفعه از بودن با من بترسی از اینهمه سرخوشی و شور و حالی که وقتی کنارتم باهات دارم کاش باور کنی که چقدر بی قید و شرط دوستت دارم ازت انتظار ندارم هر بار که از در وارد میشی عشق رو از رفتارت ببینم یا توی صدات یا کلماتت بشنوم اما...
-
نگاه
شنبه 26 شهریورماه سال 1390 12:08
یکی از بچه ها یه پست نوشته، من رو یاد این شعر انداخت نشود فاش کسی آنچه میان من و توست تا اشارات نظر، نامه رسان من و توست گوش کن با لب خاموش سخن می گویم پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست یاد روزگار خامی و جوونی که این حرفا رو باور داشتم بخیر .... چرا باور نکردم این حرفا فقط تو شعر و قصه هاست؟
-
There's a Hero
دوشنبه 21 شهریورماه سال 1390 15:23
There's a Hero - Maria Carey There's a hero, If you look inside your heart, You don't have to be afraid of what you are, There's an answer, If you reach into your soul, And the sorrow that you know will melt away. [chorus] And then a hero comes along, With the strenght to carry on, And you cast your fears aside and...
-
معلمان فوق العاده من!!!!!
سهشنبه 15 شهریورماه سال 1390 22:44
کار کردن، فقط بستگی به توانایی های فردی آدم ها نداره، به نظرم یکی از مهم ترین فاکتورهایی که در میزان راندمان و کارایی یک فرد تأثیر داره، نحوه تعاملش با همکاران و مدیرانش هست ... من در شروع کارم با دو تا مدیر به عنوان مدیر پروژه و مجری طرح کار کردم که هر دوتاشون واقعاً بینظیر هستند. یکیشون رئیس دانشکده دوران لیسانس...
-
دلتنگی های یک دختر بچه
جمعه 11 شهریورماه سال 1390 20:06
در رویاهایم سنجاق به دست به نزدت می آیم تا مهربانیت را به سرم سنجاق کنی و من .... ؛ دل نازکی دخترانه ام را برایت بازگو کنم ...... هنوز هم مرا در آغوش میگیری؟ فاطمه عکس مربوط به تولد سه سالگی است ...
-
بانو
سهشنبه 8 شهریورماه سال 1390 21:38
تو را بانو نامیدهام بسیارند از تو بلندتر، بلندتر بسیارند از تو زلالتر، زلالتر بسیارند از تو زیباتر، زیباتر ........................ اما بانو تویی .......................... از خیابان که میگذری نگاه کسی را به دنبال نمیکشانی کسی تاج بلورینت را نمیبیند، کسی بر فرش سرخ زرین زیر پایت نگاهی نمیافکند ....
-
اعترافات
یکشنبه 6 شهریورماه سال 1390 15:59
"این یگانه تصویری است که از انسان وجود دارد و به احتمال تا ابد همین یک تصویر وجود خواهد دشات. تصویری که دقیقاْ از روی طبیعت کشیده شده و جوهر راستین او را ترسیم کرده است ..." ژان ژاک روسو "روسو در این کتاب روح خود را عریان به خوانندگانش نشان می دهد،..." یادداشت مترجم (مهستی بحرینی) کتاب اعترافات...
-
کاش ...
جمعه 4 شهریورماه سال 1390 21:28
کاش دستانت در گره گیسوانم بند میشد شاید مرا تنها نمی گذاشتی کاش در آسمان دلم اوج می گرفتی آنگاه که پر گشودی شاید یکرنگی آسمانم نگاهت را لبریز می نمود کاش در اقیانوس کلمات دفترم لنگرت را بر می کشیدی و روان می شدی شاید در تلاطم امواجش شوریدگی مرا می یافتی کاش رودخانه وجودت در دشت زندگیم جاری می شد شاید از عطش و بی...
-
خدایا ...
سهشنبه 1 شهریورماه سال 1390 23:15
خدایا .. امشب بعد از چندین ماه رمضون اومدمم باهات حرف بزنم، اون هم پای بلاگ اسکای می خوام باهات حرف زنم، نه قرآن سر می گیرم، نه جوشن می خونم فقط میخوام حرف بزنم ... می خوام بگم میدونی چقدر دل آدم ها داغونه، میدونی هممون گیر کرده ایم، خودت یه حرکتی بزن دیگه خدایا خودت بیا بغلم کن، بیا پایین، بشین کنار ما، خدایا تو خودت...
-
هذیان گویی
یکشنبه 30 مردادماه سال 1390 11:32
هفته پیش یه فیلم دیدم "اینجا بدون من" که خوشم اومد، یه جوری خاصی بود، به خصوص که در لحظه آخر آخر آخر من برداشتم این بود که قصه اتفاقاً اصلاً گل و بلبل و فیلم هندی نبود، چون از آخرش احساس می کردی داری فیلم هندی می بینی که دل به دلدار می رسه، ولی صحنه آخر آخر نظرم رو عوض کرد ..... دو تا کتاب تموم کردم...
-
زندگی من قشنگه!!!!
سهشنبه 25 مردادماه سال 1390 14:41
چقدر سخته وقتی دوست داری یک عالمه حرف و حس و انرژی رو بریزی بیرون ولی نمی تونی، دیروز روز عجیبی بود ...... دیروز زندگی روی سختش رو بهم نشون داد
-
چقدر حرف تو دلم بود!!!!
یکشنبه 23 مردادماه سال 1390 11:18
....1: در درون هر انسان دو گرگ با هم در حال جنگند. عشق و نفرت!! ....2: کدومشون برنده میشه؟ ....1: هرکدوم بیشتر بهش غذا بدی منبع: یکی از دیالوگ های فیلم "pathfinder" خدا کنه که هر دفعه که می خوام از نفرت حرف بزنم، این چند تا جمله یادم باید ازش خیلی شاکیم .. وقتی می خواد بیاد حرف دلش رو بهت بزنه، تو رو کلی...
-
تناقض
شنبه 22 مردادماه سال 1390 00:49
زندگی چقدر تناقضاتش زیاده ... وسط بحث و جدل که داشتم کلی حرف های نا مهربانانه و گاهی غیر منصفانه به کاوه می گفتم، پاش خورد به میز وسط مبل ها و یه آخ بلند گفت و نشست زمین چنان از نگرانی پریدم پاشو گرفتم، گفتم "چی شد؟ خیلی درد گرفت ؟ بمیرم الهی ...." که قاه قاه زد زیر خنده آخه این احساس من دارم؟ در آن واحد می...
-
پدرم
یکشنبه 16 مردادماه سال 1390 23:23
یه دفعه دلم برای بابام تنگ شده شاید چون دیروز واسه بچه ها راجع به خواب هایی که ازش می بینم حرف زدم دوست دارم بشینم گریه کنم، دوست دارم دلم واسه خودم بسوزه 14 سال گذشته، الان که فکر می کنم می بینم چقدر اون موقع بچه بودم و تحمل کردم چقدر دلم حضورش رو می خواد در سال هایی که به قدرتش و تأثیرش نیاز داشتم نبود اگر بود،...
-
دوست
سهشنبه 11 مردادماه سال 1390 10:23
خداوندا!!! من در این زندگی پر از سختی و فراز و نشیب خود چیزی دارم که تو در آن قصر بهشتیت نداری من دوستانی دارم!!! بهتر از آب روان یه عده آدم مهربون،با معرفت، خواستنی که نه وعده بهشت بهشون دادهام نه می تونم براشون جهنم درست کنم نه مجیزم رو می گند، نه التماسم می کنند فقط کافیه صداشون کنم تا کنارم قرار بگیرند فقط کافیه...
-
تعطیلات خود را چگونه گذراندید؟
جمعه 7 مردادماه سال 1390 23:43
یک هفته تعطیلات هم گذشت، تو این یک هفته خیلی خوش گذشت، .. علی رغم هوای گند و شرجی گیلان و مازندران رو سیاحت کردیم، دوستان رو دیدیم، شبها شنا کردیم، آواز خوندیم، رقصیدیم، نوشیدیم، دلی از عزای کباب در آوردیم، خلاصه خیلی خوب بود، حتی امتحان پایان ترم فرانسه هم به خوبی برگزار شد و پاس می شم ولی .... حالا که دارم بر می...
-
به کسی مربوط نیست
پنجشنبه 30 تیرماه سال 1390 21:11
از شنبه ایران خودرو یک هفته تعطیلات تابستونی داره .. در نتیجه من هم از شرکت مرخصی گرفته ام که با کاوه بریم مسافرت هرچند که باید آخر هفته دیگه امتحان فرانسه هم بدم .. اَه!!! از تیرماه سال 90 بدم می آد ..میرم که فراموشش کنم ... سرم درد می کنه ..دلم می خواد فحش بدم . نمی دونم به چی با کی ... می خوام یه قانون جدید برازم...
-
سفر مختصر مفید
دوشنبه 27 تیرماه سال 1390 13:51
پنج شنبه و جمعه هفته پیش با مامانم دوتایی رفتیم بابلسر دلم می خواست فقط یه جای آروم باشم که کسی نباشه، من مجبور نباشم زیاد حرف بزنم، بتونم برم توی عوالم خودم، ... خیییییلی خوب بود. چون همش تو اپارتمان بودم، خوابیدم و مامان طفلکی من این دو روز برای من اسباب آرامش رو فراهم کرد و من هم توی عوالم خودم بودم. روز پنجشنبه...
-
زن جنس به ظاهر ضعیف!!!!!!
دوشنبه 20 تیرماه سال 1390 23:36
چند وقته با کلی مسئله درگیری و خیال می کنی بدترین شرایطی که ممکن بود برات پیش اومده ولی بعد چیزایی پیش می آد که می بینی تو خییلی دلت خوشه، خیلی خیالت خامه ... خییییییلی دنیا رو دست کم گرفتی . . . . یه جریان خیلی خیلی غیر منتظره و سنگین برات ایجاد می شه و تو اون رو با همه جوانبش پشت سر می زاری و همه اطرافیان، حتی خودت...
-
خوشبختی
سهشنبه 14 تیرماه سال 1390 00:38
چندین شب پیش، دو نفر از بچه های فامیل که حسابی اهل دل هستند پیش ما بودند، چراغ ها خاموش بود به غیر از یک لامپ کوچک،...پنجره باز و نسیم خنک و صدای درختان و پرنده ها ...... بچه ها لبی تر کرده بودند و از اون شب های استثنایی بود که کاوه حال خوبی داشت، دفتری که توش اشعار و ترانه های محبوبش رو می نویسه آورده بود، می خوند .....
-
رویای ساده من!!!!!!
دوشنبه 6 تیرماه سال 1390 20:52
سلام ... خیلی وقته ننوشته ام ... نوشتنم نمی آد اصلاً نمی دونم چی بنویسم. فقط واسه خالی نبودن عریضه اینجا هستم ..... می دونید چی دوست دارم؟ اینکه یه کتاب فروشی داشته باشم البته کتاب فروشی نه،...... یک "کافه کتاب" داشته باشم .... یه محیط با دکوراسیون چوبی، دورتا دور کتابخونه، پر از کتاب های مختلف، میزهای 2، 3،...
-
مغز درد!!!!
سهشنبه 31 خردادماه سال 1390 12:44
امروز تو خیابون دست یک نفر قناری دیدم. گفتم فروشیه؟ گفته :نه ... رفیقمه..... به سلامتی همه اونهایی که رفیقشون رو نمی فروشن این روزها حال خوشی ندارم. انگار که در برزخ گرفتارم.توان نوشتن از آشوب دلم را هم ندارم. برای همین ساکت هستم. حتی توان نظر دادن ندارم. این روزها روزهای داغی است هم در بیرون، هم در درون بعد از سال...
-
دلم تنگ شده
چهارشنبه 25 خردادماه سال 1390 15:57
به سلامتی اونهایی که میدونی هیچ وقت نمی تونی بهشون زنگ بزنی ولی باز هم دلت نمی آد شماره شون رو از توی دفترچه تلفن موبایلت پاک کنی
-
وارونگی
شنبه 21 خردادماه سال 1390 15:18
تویی که مرا در حال سقوط می بینی تا به حال اندیشیده ای که شاید،،،، تو خود وارونه ایستاده ای؟
-
از این حصار خسته ام!!!!!
چهارشنبه 11 خردادماه سال 1390 23:31
سردرگمی دارم. بزرگترین سردرگمی اَم در مورد کار است. زمانی برای دستیابی به آنچه برابری زن و مرد می نامیدم و اینکه نشان دهم زنان در صورت داشتن فرصت برابر با مردان می توانند همانند آنها بلکه بهتر و مفید تر فعالیت کنند، در انجام کار حرفه ای همیشه سعی کردم بهترین باشم. از شرایط سخت نترسم و پا پس نکشم. الان بعد 7 سال کار...
-
بودن یا نبودن؟ آیا مسأله این است؟
یکشنبه 8 خردادماه سال 1390 15:33
یلدا تو بلاگش نوشته: "خدا نیست چون : این وضع مملکت هاست این وضع دنیاست این وضع آدم هاست این وضع بچه هاست این وضع زندگی هاست خدا هست چون : هست." پیش خودم فکر می کنم، اساساً، اینکه من بشینم فکر کنم،استدلال کنم، تصمیم بگیرم و حکم صادر کنم که خدا هست یا نیست، در بودن یا نبودن اون موجود یا قدرت برتر تغییری ایجاد...
-
آخرین خزعبلات ذهنم
جمعه 6 خردادماه سال 1390 13:57
بعضی وقتها حوصله ام از خوندن بلاگ های عاشقونه و دل سوخته سر میره هیچ نظریم نمی یاد که براشون بنویسم شاید هم چون به مراد دلم رسیدم دیگه این چیزا واسم بی معنی شده این که گفتم چرند بود ولی انگار بعد از ازدواج نگام به عشق عوض شده .. دیگه اونی نیست که توی ایام جوونی و خامی داشتم ... البته معنیش این نیست که نا راضای هستم...