مکاشفات یک لیلی گمنام

اینجا خودِ خودم هستم

مکاشفات یک لیلی گمنام

اینجا خودِ خودم هستم

چقدر حرف تو دلم بود!!!!

....1: در درون هر انسان دو گرگ با هم در حال جنگند. عشق و نفرت!! 

....2: کدومشون برنده میشه؟  

....1: هرکدوم بیشتر بهش غذا بدی  

 

 منبع: یکی از دیالوگ های فیلم "pathfinder"

 

خدا کنه که هر دفعه که می خوام از نفرت حرف بزنم، این چند تا جمله یادم باید 

 


ازش خیلی شاکیم .. وقتی می خواد بیاد حرف دلش رو بهت بزنه، تو رو کلی بالا بالا می بره که تو الی، تو بلی، تو فلانی و من برای شما خیلی ارزش قائلم و ... از این شر و ورا، 

 

تو اون وقت واسه طرف کلی ارزش قائل می شی و سعی میکنی با درک کردن و منطقی بودن جریان رو به نحوی پیش ببری که هیچ کس اذیت نشه، بعد یه مدت طرف تصمیمش عوض میشه و یه دفعه 180 درجه تغییر رویه می ده،‌بدون اینکه به تو بگه: یارو،‌من می خوام رویه ام رو عوض کنم، یه دفعه متعجب نشی،‌به خودت شک نکنی،  

 

این کار رو میکنی،‌بکن،‌اصلاً هر کاری میخوای بکنی بکن،‌من که از خدامه تو احساسات و افکار کنترل بشه، ولی آخه این چه روشیه؟ چرا اینجا واسه اون موجودی که اونقدر در موردش تعریف و تمجید می کردی ارزش قائل نیستی؟ چرا حالا نمی‌آی افکارت رو باهاش در میون بزاری؟ چون سخته؟ چون تو این موقعیت،‌اینجوری راحت تری؟(وقتی با کلی شک و تردید با خود طرف حرف زدم که چی شده؟ اتفاقی افتاده؟ من کار زشتی ازم سر زده؟ توهین کرده ام به شما؟‌بهم گفت که مشکل از شما نیست، ‌من چون می دونم که باید چنین شود و چنان شود، تصمیم گرفتم اینجوری باشم،‌البته باید به شما می گفتم،‌.....ولی اینجوری راحت ترم!!!!!) 

 

خیلی ....بدی!!!! من از یه چیز مطمئن باشم،‌اینه که اون فلسفه زندگی که تو به قول خودت براش می مردی رو با خودخواهی به دست نیاوردم،شاید شاید همین تنهاییی که اینقدر ازش شاکی هستی،‌ نتیجه همین رفتارهاته با من و هزاران نفر قبل از من!!!!

  


 

 چند وقته به خودم شک کرده ام ... توی وبلاگستان که می چرخم، ‌پای صحبت های روشنفکرانه که با دوستان می شینم، کلی داد سخن سر میدم و افاضات بلغور می کنم و تحلیل های انسان دوستانه و دموکرات از خودم در می کنم،‌ولی تازگی ها ترس برم داشته که نکنه، تو هم به خیل عظیم "عالمان بی عمل" پیوستی؟  

فاطمه رفتارهای خودت رو می بینی؟ خودت رو چقدر قضاوت می کنی؟ آیا همون مقدار که دیگران رو به خاطر رفتارها، انتخابها،‌ترس ها،‌ باری به هر جهت بودن ها و .... مورد قضوات قرار می دی به خودت هم نگاه کردی؟ 

اصلاً از کجا معلوم همه حرفها و نظراتت درسته که این قدر راحت کلی انرژی رو همراه با اونها در جهان از خودت منتشر می کنی،‌بدون اینکه به تأثیر اونها حتی فکر کرده باشی؟ 

 

تازگی ها وقتی می خوام کامنت برای نوشته های دوستان بزارم،‌کلی با خودم درگیر می‌شم، ‌اصلاً راستش میخوام سعی کنم بیشتر راجع به خودم بنویسم 

 

 


ته نوشت 1: در مورد قسمت دوم نوشته،‌واقعاً سعی کردم قضاوت خارج از انصاف نکنم،ولی ‌خیلی فشار بهم وارد شده 

ته نوشت 2: اصلاً فکر نمی کردم که تو اینجا سر بزنی، اصلاً


نظرات 9 + ارسال نظر
ققنوس یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:39 http://qoqnooos.blogfa.com/

فاطمه عزیز اینکه به خودت و هم به ما یادآوری کردی که چقدر خودمون رو مورد قضاوت قرار میدیم خیلی خوبه ممنونم ولی نظرم اینه که حتی اگه گاهی حرفهامون رو عملی نکنیم و فقط جنبه شعاری بگیره باز هم از بی تفاوتی بهتره شعار نشونه حرکته بالاخره اتفاق میافته هرچند باید مراقب باشیم به حرافی و شعارزدگی معتاد نشیم
و لازم هم نیست همیشه از درستی همه حرفهامون مطمئن باشیم من خودم در زمانهای مختلف عقایدم تغییر کرده بعضی وقتا کامل شده بعضی وقتا از پایه دورش ریختم و ... پس هیچ وقتی نیست که از چیزی برای همیشه مطمئن باشم مگر در همون لحظه


امیدوارم اوضاع کار و بار توووپ باشه!

قبول دارم که نباید بیخودی به خودمون گیربدیم .. تغییر عقیده با قضاوت کردن یه کوچول تفاوت داره .. آدم بر اساس عقایدش قضاوتمی کنه،‌ولی می تونیم این احتمال رو بدیم که زمانی این عقیده عوض میشه، یا حتی اطلاعاتمون برای قضاوت کامل تر می شه برای همین خیلی سلب و یک طرفه صحبت نکنیم

من پاسخ " نمی دونم!! اونقدر مطمئن نیستم که قضاوت کنم" رو در خیلی موارد ترجیح می دم

آشنا یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:08

ازش چه انتظاری داشتید؟ می خواستید چی کار کنه؟

ازش انتظار داشتم می اومد می نشست،‌همون جوری که اولش ازم خواست که بشینم درکش کنم،‌به حرفاش گوش بدم وقتی تصمیم میگره که رفتارش رو عوض کنه، حداقل من رو در جریان قرار می داد، چرا فقط خودش رو دید؟

اگر من هم می خواستم فقط خودم رو ببینم، رفتارم خیلی متفاوت بود،‌ولی من براش به عنوان یک انسان ارزش قائل شدم که دچار مشکلی شده که من می بایست درکش کنم

هرچند که تفاوت آدم ها توی همین چیزاست

بلندترین یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 17:32 http://www.bolandtarin.blogsky.com

مطمئن نیستم درست فهمیده باشم
برای همین چیزی نمی گم
حداقل در یک مورد توافق داریم که بهتره قبل از اینکه نسخه دیگران رو بپیچیم به خودمون فکر کنیم


ولی خوب درست میشه عزیزم

در مورد قسمت دوم نفهمیدی که فکر کنم فقط خود طرف می فهمه

من هم امیدوارم درست بشه

نیکادل یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 21:20 http://peango.persianblog.ir/

من خودم سرگردون این سوالات و این عدم اطمینان هام . چی بگم خواهر ... کاش کسی وجود داشت که همه چیز رو بدونه و درست و غلطه بعضی چیزا رو به آدم بگه و میشد بهش اطمینان کرد و یه نفس راحت کشید ....

کاش ...

منیره یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 21:34 http://rishi.persianblog.ir

تغییر رفتار و تغییر لحن ومحتوا ی کلام دیگران اتفاق همیشگیه . اگه بخوام بی تفاوت باشم دیگه خودم نیستم . اگه بی تفاوت نباشم هم همونی میشه که تو گفتی . ولی خیلی سخت نباید گرفت .

راست میگی کامنت گذاشتنم کار سختی شده .
ولی بازم سخت نگیر

سعی می کنم ولی قول نمی دم که سخت نگیرم

میله بدون پرچم یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 22:59

سلام
من همون نمی دونم! رو ترجیح می دم
البته اونی که خودت گفتی در مورد تغذیه و ماه رمضون و گرگ و عشق و افطار و نفرت و سحری به نظر من خیلی درسته
سعی کن اون قسمت چیز رو روزه اجباری بدی و واسه قسمت چیز عذر شرعی بتراشی...

شما باید یه ترجمه برای حرف هاتون می نوشتین .. روزه اجباری و عذر شرعی رو واقعاً نفهمیدم

ایمان دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 00:32 http://istgaah.bloghaa.com

این خیلی خوبه که فرد در معرض قضاوت عادلانه ی خودش قرار بگیره...
هم دیدش نسبت به دیگران درست تر میشه،هم بیشتر دیگران رو درک می کنه،هم خودش رو بهتر میش ناسه و شروع به اصلاح خودش می کنه!

ولی سختهههههههههههههههههه

پیانیست دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:23 http://baharakmv2.blogsky.com

اومدم کامنت بذارم دیدم میله بدون پرچم غوغا کرده دیگه حیفم اومد چیزی بنویسم.
ببین اگه میخوای بفهمی چی نوشته کلا اون کامنت رو از دید کسی بخون که میخواد مثلا بگه من نفهمیدم تو چی میگی... یعنی کسی که داره تجاهل میکنه.با حس طنز بخون. فوق العاده بامزه بود.
من فکر میکنم ما داریم تو وبلاگ مون وقت تلف میکنیم. آدم تئوریشو در مورد زندگی عملا به دست میاره. خیلی سخته که بشینی و نظریه قطعی صادر کنی.
ای خاک تو سرم. مثلا قرار بود من بعد از میله بدون پرچم چیزی ننویسم. از دستم در رفت.

آدمک دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:47 http://www.nightthoughts.persianblog.ir

یاد اون شعر افتادم که می گفت:

گفت دانایی که گرگی خیره سر
هست پنهان در نهاد هر بشر

و یه جای دیگه می گفت:

هر که گرگش را در اندازد به خاک
رفته رفته می شود انسان پاک
وآنکه با گرگش مدارا می کند
خلق و خوی گرگ پیدا می کند

خلاصه این چند تا جمله ات منو یاد این شعر انداخت ولی خدایی خیلی خوب گفته. نه؟ راست می گه هر چی بیشتر عشق بورزی عاشق تر می شی و هر چی بیشتر متنفر باشی متنفر می شی.

گاهی آدمای اینجوری اطراف آدم پیدا می شن و کاری هم نمی شه کرد. گاهی اوقات با خودم فکر می کنم وقتی یکی ازم تعریف و تمجید می کنه باید حواسم رو جمع کنم.

موافقم ... به نظر من خود انسان بیشتریت تأثیر رو بر همه چیز داره،‌ برای همین هم مهمه که آدم بدونه داره چی کار می کنه


من خودم همیشه نکات مثبت دگیران رو بهشون یادآوری می کنم چون آدم ها نیاز دارند که مورد تحسین واقع بشوند ولی خُب جنبه هم خوب چیزیه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد