مکاشفات یک لیلی گمنام

اینجا خودِ خودم هستم

مکاشفات یک لیلی گمنام

اینجا خودِ خودم هستم

دلشکستگی

قرار بود اگر برنامه ای نداشتم شب یلدا بریم بیرون.گفته بودم من معمولاً یلداهای خاصی نداشتم، دلم می‌خواد امسال عوضش کنم. گفت اگرتو برنامه نداشتی من هستم. میام

ولی من کلی کارام مونده. در نتیجه پیام دادم که نمی‌تونم بیام بیرون. فکر می‌کردم شاید بگه بیام کمک؟

کلی طول کشید. جواب نداد. زنگ زدم. باز هم جواب نداد. بالاخره توی توییتر جواب داد. گفت خواب بودم. 

گفتم برنامه‌ای داری؟ گفت: نه. شاید دوباره بخوابم

پرسیدم: انار داری؟ تخمه؟ چای یا هرچیزی که مربوط به شب یلداست.

گفت :دارم. حوصله ندارم انار دون دون کنم.

گفتم: . ‏اگر خسته نیستی یا خوابت نمی‌آد یا در کل دوست داشتی میاریشون پیش من؟ من دون می‌کنم. دلم می‌خواد یه کاری غیر از جمع کردن انجام بدم.

گفت: ببینم حال دارم تکون بخورم. بیام.

گفتم: ولش کن، ولش کن. اینجا بلبشوئه. من هم میرم سراغ باقی کارهام.

گفت: مراقبت کن. چیز سنگین بلند نکن. ...


این جمله‌اش به نظرم جک اومد. من که دست تنهام، چیزای سنگین رو کی بلند کنه پس؟ .... فکر می‌کردم برای کمک کردن نه، برای اینکه یه شبیه یلدا داشته باشیم میاد. خیلی خورد توو ذوقم.


من معمولاً از آدما خیلی کم درخواست می‌کنم. اغلب کارها رو خودم به هر دردسری هست انجام میدم. ولی بعضی وقتا آدم دلش همراهی می‌خواد. به نفر واسه تو یه کاری انجام بده، کنارت باشه ...ولی در اکثر موارد حتی  اونهایی که میگن چیزی خواستی یا کاری داشتی بگو، توی همون معدود دفعات هم همراهت نیستن و این منو از کمک‌ گرفتن یا درخواست کردن از دیگران دور و دورتر می‌کنه.

یلداست. تنهام. خسته ام و کلافه. خوراکی ندارم. حوصله هم ندارم. باز هم تکرار یلدایهای بی‌فروغ گذشته.


پس ما کی دلمون واز میشه؟

اثاث‌کشی، سخت‌ترین کار دنیا

فردا ۱ دی ۱۳۹۷ می‌خوام زنگ بزنم ماشین بیاد اثاث‌کشی کنیم.

خیلییی سختمه، از اون دست کارهاست که ازش متنفرم.

قرارفردا مهیار که اومد تهران، ماشین هم بعدش بیاد. البته هنوز با هیچ‌جا هماهنگ نکردم.باید اون هم هماهنگ کنم، خدا کنه مشمل‌دار نشه.

خونه چندتا مشکل داره که بابت اونا مطمئنم با صاحبخونه چک و چون ه باید بزنم، مثل بکی از شیرهای گاز، دوش حموم و این چیزا. شاید غروب برم این چیزا رو  بخرم بهش بگم خودش درست کنه.


دوست دارم بندازمش یه روز عقب‌تر، ولی برای یکشنبه با لیلا نیازمند  قرارکاری گذاشتم، اون هم واجبه.


در ضمن! خونه لوستر نداره، گاز هم نداره، اونا رو هم باید برم بخرم.

فقط کی؟ نمی‌دونم.دریت درشه. مهم نیست.


خدا به خیر بگذرونه


بعد از دو سال و چند ماه

بعد از دوسال شروع می‌کنم به نوشتن، 

چون دلم می‌خواد در آینده برام فرصت دوباره خوندن و زنده شدن خاطرات وجود داشته باشه 

_______________

من درگیر ماجرای یک جیپ شدم

یک ماشین که به نحو عجیبی در دامن من قرار گرفت و خلاصه وقتی برای تعمیر و پیدا کردن مشتری دادم دست یه نفر، بعد از یکسال فهمیدم ماشین بدون هماهنگی  درست و درمون با من فروخته شده و پولش هم بهم ندادن و نمی‌خوان بدند.

کار با شکایت به دادگاه و وساطت یک وکیل به پایان رسید ولی به من خیلی سخت گذشت. وقتی وسط سال ۹۶ ماشین خراب بود، نمی‌دونستم باید چی کار کنم، نمی‌دونستمناحیاناً کی بلده چنین موضوعی رو حل کنه،به کسی نگفتم و خودم سپردمش دست اون آقا که همین ماجرا رو‌ برام درست کرد.

وقتی ماجرا بیخ پیدا کرد و بعضی از دوستام خبردار شدند، همه بهم گفتند چرا به ما نگفتی؟؟؟

چرا نگفتم؟ 

چون عادت کردم. چون دیگه روم نمیشه؛ سال‌هاست که خودمم، همه کار رو خودم انجام میدم؛ 

وقتی چیزی از کسی می‌خوام احساس می‌کنم آدما خودشون گرفتارند و من میشم بار اضافی، فکر می‌کنم من چرا بندازمشون توو دردسر؟


این هم خاصیت سال‌ها تنها بودن. سال‌هایی که از اولین سال‌های دانشگاه رسماً شکل گرفت و با ازدواج‌هم تغییر نکرد و بعدش هم ادامه دار شد.

تنها بودن و مستقل بودن خوبه؟ نمی‌دونم. فقط می‌دونم خسته‌ام.