ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
اومدم خونه جدید ... خیلی بهتره. البته ... باید بگم همون خونه دوران ازدواجمه. همون خونه که توش اونقدر اذیت شدم ولی الان ....
خیلی دوستش دارم. توش آرومم. چون خیلی خوبه،پنجره داره بزرگ بزرگ، روو به باغ زرتشتیا، آسمون دارم، کوه دارم، پرنده و درخت دارم، اونقدر که پرده نمیزنم که دیدم رو نگیره
بالکن دارم، آشپزخونه بزرگ غیر اپن، دو تا خواب ... خلاصه خوشحالم.
البته هنوز کار داره تا خونه کامل بشه
_____________________________
قراره با هم بریم برای خونه گلدون بخریم. برای بالکن، جمعه میریم.
قرار بود ایونت باشه ولی نیست.در نتیجه میشه رفت
بهش گفتم ماجرای شب یلدا رو. گفت شب یلدا مست بودم،خیلی مست بودم.
ولی غیر از اون، یه حسی دارم که کمرنگ شده براش یه سری چیزا
یا شاید بهتره بگم کلاً به همین عشق بی وصال راضیتره، دوری، نداشتن، ندیدن ... انگار اونجوری بیشتر حال میکنه. اونجوری راحتتره.
این روزا برای من به شدت پررنگ و پر احساسه،جلوی خودمو میگیرم
خیلی بهش فکر میکنم، زیاد ... توی هواشم، همش میخونمش
شاید چون دوباره میبینمش زیاد، عکسهاش، دیوونهام میکنه، نوشتههاش ویرانم میکنه.
گاهی هم حس میکنم میخواد بکنه، بره و تموم کنه و فراموش کنه. بشم یه خاطره از عشق جوانی ... فکر میکنم همین روزا، شایدچند ماه دیگه، از ایران بره. خودم تشویقش میکنم که بره زندگیشو بسازه، ولی وقتی بره، منتنها میشم، من تنهاتر از قبل. تنهای تنهای تنها. رها شده توو دنیا
فکر کنم اگر بره، دیوانه میشم.گم میشم، کم میارم ...
خدا به داد من برسه.