مکاشفات یک لیلی گمنام

اینجا خودِ خودم هستم

مکاشفات یک لیلی گمنام

اینجا خودِ خودم هستم

یک عاشقانه آرام

پاییز که می آد

من حس و حال عاشق طوری پیدا می کنم

ظاهرم آرومه، ولی درونم، توی دلم، توی فکرم، یه آشوب خاصی هست

این موقع ها پناه می برم به اشعار عاشقانه ...


بعضی از شعرها، یه خاصیت جادویی دارند

این خاصیت جادویی برای من اینجوریه که

با اینکه کلمات، وزن و ردیف و قافیه و خلاصه هیچ یک از ابعاد اونها هیچ تغییری نمی‌کنند

ولی من هر دفعه که می خونمشون، انگار داره در همون لحظه برای توصیف حس من سروده میشه


یه چند تا از این شعرا رو توی صفحه "قمارباز" پیدا کرده ام

شعرهایی کوتاه ولی بی نهایت دوست داشتنی برای من




دفتر شعرهای من گم شده،

نقاشی ، اگر آن را پیدا کند

می‌تواند

جزء به جزء چهره‌ات را ترسیم کند

بعد ممکن است عاشقت شود

از دوری ِ تو مثل ِ من ، احتمالن شاعر هم می‌شود



انگار که بعد از قهوه سیگار نکشیده باشی،

وقتی تو را دیده

و نبوسیده باشم!



تو،بخاری،چای

همه ملزومات ِ خوشنودی ِ یک بعد از ظهر هستید؛





روزنوشت


این مریضی حسابی بی حالم کرده

سرفه های وحشتناک حسابی کلافه ام کرده اند. دوست ندارم حرف بزنم، دوست ندارم آدم ها رو ببینم

در عوض دوست دارم بنویسم،

پنج شنبه و جمعه می گیرم می خوابم. نیاز به استراحت درست و حسابی دارم.

استراحتی که فقط شامل خواب نباشه، تنم آروم باشه، مغزم آروم باشه، روحم آروم باشه ... نمی دونم این دو روز میشه؟


کار خوبه، ولی خسته کننده میشه بعضی از روزا. در عین حال که دست تنها هستم.

دلم می خواست یه تیم بودیم که با هم کار می کردیم. من آدم تیم و گروهم. مغزم توی جمع بهتر گرم میشه و کار می کنه

ایده های دیگران برای من همیشه راهگشا است ولی شرکت فعلاً قصد اضافه کردن نیرو نداره


نمی دونم تأثیر سن و ساله، یا خستگی های روحی که باور دارم زن ها باید کار پاره وقت داشته باشند

سال های دورتر، چنین فکری نداشتم، خودم هم خیلی کار می کردم

توی این یک سال اخیر، شدیداً دلم میخواد کارم پاره وقت باشه ولی توی زمینه شغلی من، منابع انسانی،

زمانی می تونی پاره وقت بشی که تجربه آن چنانی داشته باشی و بتونی در قالب مشاور کار کنی یا پروژه پیاده کنی 


به سرم زده پاشم از تهران برم یه شهر کوچیک، یه کار ساده مثل منشیی چیزی پیدا کنم

در عوض ارامش بیشتر داشته باشم، اب و هوای سالم داشته باشم، کارم سبک باشه

به خودم برسم، به افکارم، به کتاب خوندن هام، به روابطم حتی فکر می کنم بهتر خواهم رسید

تا این زندگی شلوغ پر از خستگی و محیط الوده


این نمی دونم های زندگی تا ابد ادامه داره


خیالبافی های یک زن بیمار


سرما خورده ام، البته غیر از بی حالی، سرفه، سینه سنگین و احتمالاً عفونی نشانه دیگه ای ندارم.

ولی همین ها برای اینکه لوس بشم و بی حال باشم کافیه



دوست داشتم الان خونه بودم، یه لباس نخی گشاد تنم بود،

توی تخت، زیر پتو ولو شده بودم و به پنجره زل می زدم

دوست داشتم تو از پشت سرم، می اومدی زیر پتو،

دستات رو دور کمرم حلقه می کردی و منو می چسبوندی به خودت

من هم با همون حالت شلخته و بی حوصله، خودم رو توی بغل تو جمع می کردم


دوست داشتم همینجوری توی سکوت، چند دقیقه با هم به پنجره زل بزنیم و من

فقط گرمی آغوشت رو پشتم احساس کنم

نیاز ندارم حرف عاشقانه بشنوم یا کف دستت رو روی تنم احساس کنم

فقط دلم حضورت رو می خواد ... گرم، مشتاق و همراه



هوا سرد نیست ولی پشت من خیلی وقته که خالی و سرده



خوشی و سرخوشی


مثل صاعقه بر سر من فرود آمده ای


نمی دونم چطور تو رو پیدا کردم


وسط همه هیاهوی این دنیا


همه بلبشوهایش


یه دفعه عین یه چشمه کوچیک جاری شده ای توی زندگیم


شاید همه لحظات با هم بودنمون خیلی کوتاه باشه


ولی میزان نزدیکی قلب هامون این کمبود رو جبران می کنه


دوستی که می فهمتت، قضاوتت نمی کنه، باهات می خنده، توی ناراحتیت سعی می کنه آرومت کنه


موقعی که انتظار نداری حالت رو می پرسه و محبتش رو بهت نشون میده


توی همه تلخی ها، تو چاشنی شیرین زندگی من شده ای


-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

برای "اَستی" که اینجاها نمی پلکه، ولی این روزا توی قلب من حضور زیادی داره