مکاشفات یک لیلی گمنام

اینجا خودِ خودم هستم

مکاشفات یک لیلی گمنام

اینجا خودِ خودم هستم

زن جنس به ظاهر ضعیف!!!!!!

چند وقته با کلی مسئله درگیری و خیال می کنی بدترین شرایطی که ممکن بود برات پیش اومده ولی بعد چیزایی پیش می آد که می بینی تو خییلی دلت خوشه، خیلی خیالت خامه ... خییییییلی دنیا رو دست کم گرفتی 

 یه جریان خیلی خیلی غیر منتظره و سنگین برات ایجاد می شه و تو اون رو با همه جوانبش  پشت سر می زاری و همه اطرافیان، حتی خودت تو دلت میگی "فاطمه!!! بابا دمت گرم .."  دوباره زارپ یه جریانی پیش  می آد  که حتی براش یه توضیح ساده هم نداری و موندی که  "فاطمه اینو می خوای چی کار کنی؟" ................... 

 

  

ولی باز هم تو پوستت اونقدر کلفته که در طول دو روز گذشته سر کار شلوغ کردی و خندیدی  و  خندوندی و خیلی راحت در مورد جریان با طرف حرف زدی و منطقی همه چیز رو هدایت کردی و شنونده بدون  قضاوت بودی و در پایان به نظر می رسه جریان تحت کنترل در اومده، در حالیکه  داره ذره ذره ازت میره، آره!!!!! دقیقاً به همین شدت ...

  

  

 

ولی وقتی پات رو می زاری تو خونه،.... خسته و شکسته و داغون و له،....حتی نمی تونی راجع به همه این جریانات با کسی حرف بزنی ... اونقدر مغزت فشار رو تحمل کرده که حتی نمی تونی یه ورق کتاب بخونی .. نمی تونی گریه کنی، نمی تونی عصبانی باشی چون هیچ توضیحی برای هیچی نداری،.... برای همین با آرامش حرف می زنی و غذا درست می‌کنی و عشق می‌ورزی و نگران می‌شی و .... زندگی  جریان عادیش رو از سر می گیره   

  

 

چرا زن ها می تونند اینجوری باشند؟ چرا می تونند ستون زندگی خودشون باشند، بدون اینکه کسی بفهمه چند تُن بار روی دوششون و روی قلبشون هست؟؟؟؟  

 


 اینهایی که نوشتم خیلی به ظاهر ساده است، ولی واقعاً واقعاً از هفته پیش به این طرف،‌ به اندازه نصف عمرم انرژی از دست دادم

نظرات 9 + ارسال نظر
منیره سه‌شنبه 21 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:04 http://rishi.persianblog.ir

سلام
خب زندگی همینه فاطمه جانم. خیلی وقت ها مردها هم تو این وضعیت گیر می کنند اما اونها زودتر ازما شاید با واقعیت کنار میان . شاید ما زنها چون باید حتمن با همهی لایه های حتا ظریف مسئله ذهنمون رو درگیر کنیم بیشتر خسته میشیم و گمون می کنیم فقط مائیم . اما اینطور نیست باید زندگی رو با قواعدش قبول کرد . زندگی همینه گاهی سخته گاهی سخت ترینه گاهی غیر قابل تحمل و دوباره همه چی از نو . باید شانس بیاریم زودتر پیر بشیم . نه که سنمون زیاد بشه ... نه ... باورمون پیر بشه و در حین تحمل شرایط یا مدیریت کردنش بارش رو به دوش نکشیم مثل وقتی که رانندگی میکنی تو مسیر طولانی . وزن ماشین رو دوش تو نیست اما خسته میشی .ماشین رو با قواعد خودش جلو می بری هر جا خیلی خسته شدی باید استراحت کنی و دوباره بازم بری .اینقدر که برسی . اگه قواعد زندگی رو با شرایط خودش و محیطش قبول نکنی حتا ظاهر شوخ و شنگ هم کفایت نمی کنه . به قول تو فشارش روی مغز بیچاره میکنه . باید قبول کنی تا سبک بشی.... شمردی چند تا باید گفتم ؟؟

چهار تا .. برای این متن طولانی باز هم خوب بود

می خواستم اول بگم "نه .. من قبول کرده ام " ولی میبینم شاید هم قبول نکردم ... خیلی از آدم ها درگیر این هستند که چرا سختی برای بعضی ها هست،‌برای بعضی ها نسیت،‌برای بعضی ها خیلی زیاده، برای بعضی کمه .. خودم جوابم به همه این بوده که هرکس به اندازه ظرفیتش سختی می کشه .. یعنی میزان فشاری که آدم ها تحمل می‌کنند تقریباً برابره اما هرکس با یک میزان سختی خاص به اون فشار می رسه

اما الان خودم کم آوردم .. مشکل هم اینه که نمیتونم بزنم کنار و یه چرت بخوابم ... هر وقت می خوام خلاص بشم هزارتا چیز هست که اگر من کنار بکشم داغون میشن و این خیلی سخته

دختر یک شیخ چهارشنبه 22 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:01 http://shoele.blogsky.com

سلام
اول ممنون که بهم سر زدی و یادی از من کردی
دوم این حست رو خوب متوجه میشم
سوم گاهی تو این دوره ها به خودم میگم انقدر ادم صبوری نباش
چهارم گاهی دلم میخواد داد بزنم از دست این همه فشار و اتفاق پشت سرهم اما راه گلو خیلی وقته بسته شده

پنجم درآخر به خدا میگم همه پناهم تویی پس به امید خودت تلاش میکنم

ششم مراقب خودت باش
هفتم خدانگهدار تا بعد

سلام دخترم

امیدورم حالت خوب باشه همیشه. آدم تو چنین شرایطی نم یتونی صبور نباشی. مجبوری صبور باشی ... چون صبور نبودن یعنی زندگی نکردن ولی من هم دلم می خواد گاهی همه این سنگینی ها رو یکی دیگه برای من بلند کنه

نیکادل چهارشنبه 22 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:54 http://aftabsookhte.persianblog.ir

می دونم چی میگی فاطمه جان
دو هفته پیش من همچین شرایطی رو تجربه کردم، توی 72 ساعت 10ساعت هم نخوابیدم . به اندازه 10 سال شکسته شدم ... اما زندگی جریان خودش رو داشت. مثل بلدوزر تو محل کارم کار می کردم. تو خونه مهمون داری کردم ... حتی نمی تونستم راجع به موضوع حرف بزنم. همسرم می گفت تو نمیذاری کسی بهت کمک کنه. گذشت اما ... یک بار دیگه من کمی محتاط تر شدم. کمی بدبین تر ... کمی منطقی تر ... و اینا خصلت هاییه که تو رو بهتر نمیکنه بلکه جدی تر و منطقی تر و ... مذخرف تر میکنه.
نمی دونم چرا گاهی توان درد دل هم نداریم. دیگه این روزا درد دل مشکلی رو حل نمیکنه و باری رو سبکتر نمی کنه.
این حصار اطراف ما هر روز بلند تر میشه عزیزم .

دقیقاً دلم نمی خواد چنین تغییرات بدی بکنم .. من یه زمانی خیلی سبکبار بودم،‌خیلی بی پروا بودم،‌ولی الان همش دیگیرم،‌نسبت به گذشته بدبین تر و سختگیر تر شدم و انگار این با اون چیزی که درون من هست سازگاری نداره

باید چی کار کنیم که این حصارها برداشته بشند؟

پیانیست چهارشنبه 22 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 16:37 http://baharakmv2.blogsky.com

بمیرم الهی. چند بار نوشتم پاک کردم. نمیدونم چی بنویسم دلت آروم بشه. امیدوارم موفق باشی.

بهارک جونم احساس می کنم خانم هایی که من باهاشون تو وبلاگستان ارتباط دارم همه شون چنین شرایطی دارند و همه شون یه جورایی ستون زندگی خودشون و اطرافیانشون هستند .. تو،‌منیره جونی، نیکادل،‌یلدا، همه تون خیلی قدرتمندید ولی بعضی وقتها خستگی رو از بین خطوط نوشته های همه میشه درک کرد

در ضمن حضورت برای من خودش دلگرمیه .. چون شماها مخاطب حرفهاییم هستید که خیلی هاشون اصلاً جای دیگه بیان نمی شوند

بلندترین چهارشنبه 22 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 19:45 http://www.bolandtarin.blogsky.com

بهترین چیزی که می شد گفت رو خودت گفتی...
زن بودن...

برات دعا می کنم عزیزم

هیچ کس جز یه زن نمی تونه منظورم رو وقتی می گم "بار روی قلبم" رو بفهمه

نیکادل پنج‌شنبه 23 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:00 http://aftabsookhte.persianblog.ir

دوست خوب من
به امید روزای بهتر برای همه امون

hope so ...

مترجم دردها پنج‌شنبه 23 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:25 http://fenap.blogsky.com/

خواهر من چه بگویم؟مسائلی از این دست را شاید هم جنس ها بیشتر درک کنند تا دگر جنس ها.نه اینکه مرد ها نفهمند.ولی به اعتقاد حقیر سر ژا تقصیر مسائل عمیقامردانه و یا زنانه تنها توسط همان جنس درک میشود.

کما اینکه مسأله غرور مردانه رو خودتون فقط می فهمید

محمد شنبه 25 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:11 http://www.sabz.parsiblog.com

سلام
شاید نگفتن مشکلات با اعضای خانواده با این توجیه صورت بگیره که دیگران درگیر مشکلات نشن و این کار میتونه از جهتی فداکاری هم باشه. ولی بزرگترین نتیجه این کار این هست که این خستگی ها و احساسات منفی دائما در درون ذهن ما انباشته میشه و در درازمدت هم مشکلاتی رو ایجاد میکنه که مهمترینش اشتغالات ذهنی منفی هست. بنابر این مطرح کردن احساسات مثبت و منفی اگر در یک فضای مناسب صورت بگیره میتونه همدلی اعضای خانواده رو به همراه داشته باشه و در نتیجه احساس خوبی هم به همراه داشته باشه.
حالی خوش برایتان آرزومندم

یکسری مسائل هست که گاهی واقعاً واقعاً بهتره به همسر گفته نشه .. چون فقط احساسات منفی در فرد ایجاد می کنه.. برای هر مشکلی راه حل پیدا میشه ولی مطرح کردن هر مسأله ای درست نیست به نظر من

محمد دوشنبه 27 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:14 http://www.sabz.parsiblog.com

همدردی در مورد مسائل منفی اهمیت بیشتری پیدا می کند و در کاهش تنش های انسانها می تواند تأثیر زیادی داشته باشد.
با این وجود فکر میکنم فقط در مواردی که به روابط طرفین آسیب وارد می شود نیازی به بیان این موارد به دیگران نمی باشد.

دقیقاْ دلیل من هم همین بود و البته شاید من یه کم محتاطانه چنین تصمیمی گرفتم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد