مکاشفات یک لیلی گمنام

اینجا خودِ خودم هستم

مکاشفات یک لیلی گمنام

اینجا خودِ خودم هستم

نگاه

 یکی از بچه ها یه پست نوشته، من رو یاد این شعر انداخت

 

 

نشود فاش کسی آنچه میان من و توست 

تا اشارات نظر، نامه رسان من و توست 

 

 

گوش کن با لب خاموش سخن می گویم 

پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست  

  

 


 

یاد روزگار خامی و جوونی که این حرفا رو باور داشتم بخیر .... چرا باور نکردم این حرفا فقط تو شعر و قصه هاست؟

نظرات 8 + ارسال نظر
محمدرضا شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 22:52 http://www.hazion.blogfa.com

جوونی رسمش همینه...
دیگه دیگه...[گل][گل][گل][گل]

پشت سر این "دیگه دیگه..." کلی ناله و سوز دل و آه و حسرت نشسته برادر

نادی شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 23:03 http://ashkemah.blogsky.com

اره باور نکن. فقط دل خوش کن

آدمک یکشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 14:41 http://www.nightthoughts.persianblog.ir

من هنوزم به اینا شک دارم. اینا واقعاْ فقط تو شعر و قصه ان یا گاهی شکل واقعیت هم می گیرن؟

من که هیچ وقت نتونستم به این سوال درونی خودم جواب بدم.

شکل واقعی هم اگر بگیرند در مدت زمان کوتاه و شرایط خاص توسط آدم های خیلی خاص و نادر اتفاق می افتند که اونقدر احتمال وقوعشون کمه که در علم اما رو احتمالات از اینها صرفنظر می کنیم

پس بهتره در حد رویا پردازی و قصه بهشون باور داشت

سماء دوشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 00:33 http://saamaa.persianblog.ir

پنهان نگاهم میکند چشمی و صد ناز
پنهان نگاهش میکنم میخوانمش باز
خورشید پنهان لبش با می هم آغوش
مهتاب تابان رخش با گل هم آواز
میخواهدم پیداست از طرز نگاهش
دزدیده دیدنهای او میگویدم راز
میخواهدم و از شوق این احساس جان بخش
ذرات من پیوسته در رقصند و پرواز
میخواهمت ای باغ لبریز از ترانه
میخوانمت در اشک و آواز شبانه
....
خیلی قشنگ بود شعر بالا هم از فریدون مشیری بود...

چقدر دزدیدن نگاه از چشمان تو لذتبخش است
انگار تیله ای از چشمانت به دل می افتد

بانو!!!! با مردی که تیله های بسیار دارد می آیی؟



کیکاووس یاکیده (دوبلور و شاعر)

(به این میگن مشاعره در مورد نگاه)

سماء دوشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 00:36 http://saamaa.persianblog.ir

پایین نوشته رو نخونده بودم.....الان خوندم.
چرا فکر میکنید خامی مختص جوونییه و جوون یعنی خام؟؟؟
(اگر پست جدید منو خونده باشین میدونید که صحرای قصه ی من الان 50 سالشه و همچنان خام....)
فقط یه کنجکاویه و یه سوال....
شاد باشید.

درد اون جهله ....درد اون خامی نیست ..درد اون عدماعتماد به نفس، عدم وجود عزت نفسه، خامی با این ها فرق داره،

منظور من ازخامی، اون شور و حال و اعتقادی هست که آدم نسبت به احساسات و عشق و .. داره. اینکه فکر می کنی تو و طرفت با همه دنیا فرق دارید، شما متفاوت هستید

ولی تجره بهت ثابت می کنه که همه مثل هم هستند و اون مقدار تفاوت به قدری ناچیزه که تغییر محسوسی ایجاد نمی کنه

الان پیش خودت میگی چه نا امید!!! چه منفی باف!!! فکر کنم حق داری

منیره دوشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:50

وقتی شاعری شغل نیست ... وقتی شعر نان نیست ...پس شاعرانه زندگی کردن هم فقط تو فیلمها ست .

شعر رو برای دلت بخون . دل خودت . خودت برای خودت . درست میشه

آره ...درست میشه ....

سماء دوشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 13:12 http://saamaa.persianblog.ir

نه ، اصلا همچین فکری نمیکنم....
جوابتون به اندازه ای که متقاعدم کرد به همون اندازه هم شور تجربه کردن این احساس به اصطلاح عشق رو در من بیشتر کرد....

به نظر من علی رغم همه عواقب و شاید سختی هاش، به قدری شیرینی و لذت و خوشی توی عشق هست که تجربه نکردنش بزرگترین اشتباهه

خیلی از آدم ها برای اینکه از این ناحیه ضربه نخورند، دور خودشون حصار می کشند و از تجربه کردن پرهیز می کنند ولی من همیشه تو عشق بی پروا بودم و از این بی پروایی برام خاطره ای جز سرخوشی نمونده .... سختی هم داره ولی باز هم می ارزه ..

امیدوارم یه جوری پیش بری که قسمت های سختش رو خیلی کم تجربه کنی ..

سماء سه‌شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 02:01 http://saamaa.persianblog.ir

چه بگویم فاطمه جان که من از همانهایی ام که حصار پیچ شدم از ترس شکست از ترس ناکامی از ترس غرورم و اجازه ندادن عقل و منطقم.....
گفتی عاشقی و کردی کبابم.....
من دردها دارم برای این پستتون.....

دختر جون هیچ اشکالی نداره، این هم یه روشه ..من هم نظر خودم رو گفتم فقط ... تو هنوز خیلی راه داری که بری، تو هم کم کم بر اساس تشخیص خودت روشی که برات بهتر کار میکنه رو پیدا می کنی

نگران نباش ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد