-
آینده نزدیک
دوشنبه 2 خردادماه سال 1390 23:09
یه دفعه یاد این شعر افتادم دلم خواست که بنویسمش اینجا آینده امروز در کلاس درس آینده را دیدم چون ابر که بر سرم می بارد بی خواهش من امروز در کلاس دانستم که سبزی درخت در تاریکی فیبر نوری مدفون خواهد شد و طراوت باد در هیاهوی سرعت خطوط اینترنت به هیچ انگاشته می شود امروز در کلاس آموختم که دکمه دوستی از نوار ابزار تجارت...
-
خسته ام از عرب و عجم شنیدن
پنجشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1390 14:41
امروز تو فیس بوک یه بنده خدایی (با عرض معذرت) عکس یه کاسه دستشویی فرنگی انداخته که داخل کاسه نوشته اند "خلیج عرب" بعد هم زیرش نوشته آرزو می کنم همه ایران این عکس رو به اشتراک بگذارند آیا واقعاً این انصاف است؟ این انسانیت است؟ این مرام است؟ این دموکراسی و آزادی بیان است؟ بر چه اساسی ما برتریم؟ بر چه اساسی عرب...
-
هیجان نوشته
شنبه 24 اردیبهشتماه سال 1390 16:28
واااای!!!!! ما شنبه هفته دیگه ساعت 4 عصر جلسه دفاع پایان نامه داریم و ما هنوز فایل ارائه رو کامل نکرده ایم (دانشکده ما تا اونجا که من می دونم،تنها دانشکده ای هست که پروژه پایان امه ارشد رو می تونیم گروهی بر داریم و به ازای هر نفر (تا سقف 3 نفر) یک نمره به کل نمره اضافه می شه) این هفته احتمالاً نیستم. مگر اینکه در عرض...
-
دلنوشته 3
پنجشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1390 00:05
دوست دارم بنویسم .. حیلی حرف ها هست که بنویسم ولی نوشتنم نمی آد ----------------------------------------------------------------------------------------------- همه آدم ها توی زندگیشون درد دارند. اکثر مواقع خود درد یک موضوع قابل تحمله، ولی اکثر آدم ها نمی خوان که دردشون رو قبول کنن و بپذیرن، واسه همین زجر می کشند و...
-
خوش نوشته
دوشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1390 11:15
بچه ها با اینکه الان دقیقاً یک هفته است از شیراز اومدم، ولی هنوز توی حال و هوای اونجا هستم تازه فهمیدم چرا شیرازی ها عجله ندارند، چرا خوش هستند؟ چرا مهربون هستند؟ مگه می شه آدم توی هوای حافظ و سعدی و بهار نارنج زندگی کنه، توی هر خیابان اصلی و فرعی یک باغ بزرگ و سرسبز باشه،بعد عجله داشته باشی که بری و برسی و روز به شب...
-
دلنوشته 2
جمعه 16 اردیبهشتماه سال 1390 01:20
امسال پنجشنبه ها رو خییییلی دوست دارم. بعد از 6 سال کار کردن اولین سالی هست که پنجشنه ها نمی رم سر کار . کاوه هم که خونه نیست می تونم تا ساعت 5:15 همه اش رو به بطالت بگذرونم البته اونقدر ذوق دارم که تنها کاری که می کنم اینه که صبح ها تا ساعت 10 می خوابم. بعدش که بیدار می شم کلی کار می کنم، البته همیشه یه چند تا کار...
-
میان نوشته 1
سهشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1390 23:51
سلام (این یک میان نوشته است.) بعد از یک سفر چهار روزه به شیراز و مستی در هوای حافظ و سعدی و بهار نارنج و فالوده، آمدم که از همه دوستان جدید تشکر کنم. امیدوارم ناامیدتون نکنم فقط می خواستم بگم من با توجه به محدودیت زمان و مشغله فراوان شایدنتوانم تند تند بنویسم یا حتی به نوشته های همه دوستان سر بزنم. (هرچند خودم میدونم...
-
دلنوشته 1
سهشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1390 15:22
اولین باری که در زندگیم شروع به نوشتن دلنوشته هایم کردم 17 سالم بود. سال 77، یکسال بعد از فوت پدرم. فشارهایی که یه دختر 17 ساله باید به عنوان دختر بزرگ تحمل می کرد از ظرفیت درونی من بیشتر بود. برای همین نوشتم. اوایل فقط از خدا شکایت می کردم. بعد از مدتی فقط شکایت نبود. همه لحظات هیجان، شادی و غم و دلتنگی و جنون و ......