مکاشفات یک لیلی گمنام

اینجا خودِ خودم هستم

مکاشفات یک لیلی گمنام

اینجا خودِ خودم هستم

دلنوشته 1

اولین باری که در زندگیم شروع به نوشتن دلنوشته هایم کردم 17 سالم بود. سال 77، ‌یکسال بعد از فوت پدرم. فشارهایی که یه دختر 17 ساله باید به عنوان دختر بزرگ تحمل می کرد از ظرفیت درونی من بیشتر بود. برای همین نوشتم.

اوایل فقط از خدا شکایت می کردم. بعد از مدتی فقط شکایت نبود. همه لحظات هیجان، شادی و غم و دلتنگی و جنون و ... را می نوشتم و این نوشته ها الان زیباترین یادگاری از دهه دوم و سوم زندگی من است.

بعد از اینها، اولین و تنها مأمن نوشته های من در فضای اینترنت، صفحه Yahoo360 بود. یاهو 360 برای من دوستان مجازی زیادی به ارمغان آورد و محیطش خیلی گرم و با صفا بود.

الان بعد از دوسال، ارتباط با یکی از همان دوستان به ظاهر مجازی ولی صادق و باصفا، پای من رو به اینجا باز کرد. ولی نه تنها این ارتباط، که دلیل اصلی این تمایل دوباره به انتشار آنچه در سرم و دلم می گذرد، یک چیز دیگر هم هست.

بهمن سال گذشته پا به دهه چهارم زندگیم گذاشتم. سی سالگی سنی است که برای خیلی از ما به خصوص زنان ایرانی به معنی فراموش کردن تدریجی خودمان و فرو رفتن در روزمرگیی است که اسمش را زندگی می گذاریم. مشغول بودن به کار در حاشیه امنیت، ازدواج، بچه دار شدن و سپس فراهم آوردن خواسته های بچه هایمان دغدغه های روزمره ما را تشکیل می دهد.

ولی برای من، باور دارم که این حس وجود ندارد. من پر از انرژی و انگیزه و ایده برای خودباوری، خودشناسی،‌ بروز توانایی هایم و فوران هستم. احساس می کنم از دهه سوم زندگی – علی رغم اینکه به نظر خودم در خیلی مواقع فقط زمانم را تلف کردم و درگیر کلیشه های همیشگی بودم – کوله باری به همراه دارم که می تواند یک انفجار برای من ایجاد کند.

احساس می کنم تازه در آستانه جوانی ایستاده ام ولی جوانی که نیازی به تجربه کردن خیلی چیزها نداره و می خواد با تمام وجود زندگیش رو زندگی کنه .... دقیقاً همین ..."می خوام با تمام وجود، زندگیم را زندگی کنم".

البته از آنچه که در گذشته زندگی کرده ام راضی هستم. به نظر خودم عمق زیادی داشته و من لذت زیادی از زندگی برده اما،‌ اما الان فقط این نیست. یک چیزهای دیگر هم هست.

در این 2 سال گذشته مفاهیم و تعاریفی برای من باز شده که زندگی من و خیلی تکان داده اند. شاید یکی از دلایل این انرژی، این مفاهیم باشند. هرچند که احتمالاً برای خیلی ها ساده یا تکراری به نظر بیاد ولی این افکار و ایده ها را با شما به اشتراک می‌گذارم.

نظرات 10 + ارسال نظر
بید مجنون چهارشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 00:15 http://fenap.blogsky.com

سلام
خوش آمدید.باور نمی کنید که من چقدر از آمدن یکی از دوستان 360 به دنیای وبلاگستان خوشحالم.دوستی ِ خوبی داشتیم در یاهو 360.امیدوارم بهتر و با کیفیت تر از آن تاریخ را اینجا داشته باشیم.

فقط یک خواهش ! لطفا حالا که صفحه جدید را راه انداختید مدام بنویسید.مثل قدیم ها که اگر خاطرم باشد 109 یا 110 تا متن نوشته بودید.خیلی از دوستان آمدند و چند صفحه ای نوشتند و رفتند.البته می دانم که شما علاوه بر اینکه هستید خوب هم هستید و می نویسید.یک تجربه بود.همین


خوشحالم که هستید

سلام

ممنونم از نظر پر از لطفتون. حتماً می نویسم. چوت خیلی حرف ها برای نوشتن دارم.
امیدوارم حرف هام قابل فهم باشند

پسته چهارشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 14:50

شاید باور نکنی اما به صورت کاملاً اتفاقی اومدم به وبلاگت و دیدم که اولین پستت دیروز ثبت شده. نمی دونم چرا؟ ولی خوشحال شدم و کمی هم همزاد پنداری. چون من هم تقریباً همسن و سال شما هستم و فکر می کنم تقریباً با یک نوع حال و هوا با شما. خلاصه اینکه برای خواندن پستهاتون بی صبرانه انتظار می کشم. باز هم نمی دانم چرا؟

سلام پسته جان! D:
چقدر خوب که علی رغم همه شرایط سخت،‌هستند جوونایی که هنوز زنده اند و زندگی می کنند

امیدوارم از بقیه نوشته هام هم خوشت بیاد

داستان تکراری چهارشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 20:51 http://baharakmv2.blogfa.com

سلام. مطمئنید که این حرفهارا من ننوشته ام؟ آخه منم همین حس رو دارم. دقیقا 3 روز دیگه میشم 35 سله و تازه فهمیدم زندگی یعنی چی... تلاشم رو زیاد کردم. بنویسید و موفق باشید.

اول از همه پیش پیش تولدتون مبارک. شما هم روز تولد همسر من هستید
دوم اینکه چقدر خوب که تو یاین سن و سال فهمیدیم زندگی یعنی چی

سوم ممنون از قوت قلب برای نوشتن

منیره چهارشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 21:03 http://booyedoost.blogfa.com

سلام به پیشنهاد بید عزیز مجنون اومدم دست خالی نمی رم
یازده سال از تو بزرگوار , بزرگترم و هیچم قرار نیست بالارفتن سن ,منو به روزمره گی ببره (اگرم ببره بر می گردم) . خوش آمدی .
یاد پاییز افتادم فصل مورد علاقه من

سلام . خوش اومدید. منیره خانم ما پیش شما لنگ باید پهن کنیم

من هم پاییز رو دوست دارم، ولی بهار هم جای خودش رو داره.

امشب دارم می رم شیراز .. جای شما رو مخصوص خالی می کنم

[ بدون نام ] چهارشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 21:28


جای پای بید مجنون را دنبال کردم و به اینجا رسیدم تا با شروع دوباره شما همراه باشم
آمدنم با خودم بود اما ماندنم با شماست

سلام خوش اومدید. این جمله آخر حسابی به من احساس مسئولیت داد.
البته اینجا فقط حرفها و عقایدم رو مینوسم. امیدوارم با حال و هوای شما هم جور باشه

نادی جمعه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 17:01 http://ashkemah.blogsky.ocm

بنویس و با دوستانت همراه شو

همراهی آسون تر از نوشتنه ...

درخت ابدی شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 04:08 http://eternaltree.persianblog.ir

شروع تازه مبارک باشه.
نوشتن هم یکی از راه‌های فراموش نکردنه.

سلام
یکی از بهترین راه هاست. به روی چشم

نیکادل شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 13:55 http://aftabsookhte.blogfa.com

سلام
من هم دنبال بید مجنون اومدم
منتظر کلام شما هستیم
این روزها روزنه های شفا را بیش از همیشه می جویم و روح خسته ام بیش از همیشه در انتظار لحظه تولد دوباره است .
آشنایی با وبلاگ شما را به فال نیک می گیریم

سلام به روح خسته شما
اول از همه خوش آمدید.. دوم اینکه سخت نگیرید... زندگی آبتنی کردن در حوضچه اکنون است. من به این باور دارم

میم شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 14:17

یک سوال از داستان تکراری...
گفتی تازه فهمیدی زندگی یعنی چی ؟ خوب حالا یعنی چی ؟ اگه می شه به منم بگید برای کسب تجربه می خوام بدونم. مرسی

سلام
پلسخ این پرسش خیلی مفصله، ولی می نویسم. امیدوارم به سبک زندگی شما هم بخوره

بید مجنون یکشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 20:45 http://fenap.blogsky.com

بابا کجا رفتی آبجی؟
قرار بود که باشی و بنویسی ها !

سلام
4 روز شیراز بودم. جای همه خالی، از بوی شیراز مست بودم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد