-
نیاز دارم به تغییر!!!!!
چهارشنبه 8 آبانماه سال 1392 10:14
به حال و روزم نگاه می کنم هر روز کلی حسرت و غر و با خودم زمزمه می کنم با خودم به هر طرف می کشم آخر شب خسته و داغون، عین آوار توی رختخواب می افتم بعضی از رفتارهایی که از سن 20 سالگی همیشه بهم ضربه زده اند رو دائم تکرار می کنم چون برام راحت تره، چون تغییر سخته چون می دونم نتیجه این رفتار اینه که من آخرش یه حس سرخوردگی...
-
حال می کنم حاااااال!!!!
شنبه 4 آبانماه سال 1392 16:46
4شنبه شب رفتیم شمال با 3 تا از دوستام سفری بود که به جور شدنش چشم امید نداشتم واقعاً خوش گذشت 3 تا رفیق صمیمی و همدل و خوش سفر آدم هایی که باهاشون نه تعارف داری، نه باید براشون کلاس بزاری آدم هایی که جلوشون خودت رو سانسور نمی کنی هرچی دلت می خواد می گی و قضاوت نمیشی جاده چالوس خلوت و رامسر خلوت جنگل دالی خانی با...
-
کاری ازم بر نمی آد!!!!
جمعه 26 مهرماه سال 1392 17:44
یکی از آدم های عزیز تر از جانم حالش این روزا خیلی بده چون اولین سالگرد فوت پدرشه چون دلش بدجوری تنگه هرکاری که بلد بودم کردم که از غمش کم بشه ولی حجم غم و تنهاییش به قدری بزرگه که من توش گم هستم دوست دارم برم در آغوشش بگیرم بهش بگم درکش می کنم، حالش رو، دلتنگی و غمش رو دلم می خواد واسش کاری کنم که یه خورده غمش کمتر...
-
روایت جدید از دردهایم
شنبه 20 مهرماه سال 1392 15:34
بحران هویت هفته گذشته سپری شد بحران که همیشه هست، ولی بعضی بحران ها بدجور آدم رو با سر زمین میزنه این هفته آسمان زندگی کمی باز تر شده و افتاب کمرنگ پاییز خودش رو به رخ می کشه آدم خوبه که با خودش روراست باشه 2 ماه گذشته، 2 ماه پر تلاطمی بوده اند واسه من!!! می تونم به خودم بگم، این ها هم می گذره، ولی الان اصلن دلم...
-
بدون سانسور!!!
شنبه 13 مهرماه سال 1392 11:16
امروز از اون روزاست که داغونم که لهم که خرابم که دلم می خواد همین الان بمیرم تا دیگه زندگی نکنم زندگی که چه عرض کنم زنده مانی به جای زندگانی!!!! واقعاً این انصافه که واسه هوس دو نفر در یک موقعیت یا خودخواهی مطلقشون برای پر کردن اوقات بیکاریشون یا حتی خلاء های زندگیشون به دنیا بیایی، بدون اینکه خودت بخوای بعد هم ازت...
-
یک عاشقانه آرام
دوشنبه 25 شهریورماه سال 1392 13:49
پاییز که می آد من حس و حال عاشق طوری پیدا می کنم ظاهرم آرومه، ولی درونم، توی دلم، توی فکرم، یه آشوب خاصی هست این موقع ها پناه می برم به اشعار عاشقانه ... بعضی از شعرها، یه خاصیت جادویی دارند این خاصیت جادویی برای من اینجوریه که با اینکه کلمات، وزن و ردیف و قافیه و خلاصه هیچ یک از ابعاد اونها هیچ تغییری نمیکنند ولی من...
-
روزنوشت
چهارشنبه 20 شهریورماه سال 1392 11:00
این مریضی حسابی بی حالم کرده سرفه های وحشتناک حسابی کلافه ام کرده اند. دوست ندارم حرف بزنم، دوست ندارم آدم ها رو ببینم در عوض دوست دارم بنویسم، پنج شنبه و جمعه می گیرم می خوابم. نیاز به استراحت درست و حسابی دارم. استراحتی که فقط شامل خواب نباشه، تنم آروم باشه، مغزم آروم باشه، روحم آروم باشه ... نمی دونم این دو روز...
-
خیالبافی های یک زن بیمار
دوشنبه 18 شهریورماه سال 1392 12:46
سرما خورده ام، البته غیر از بی حالی، سرفه، سینه سنگین و احتمالاً عفونی نشانه دیگه ای ندارم. ولی همین ها برای اینکه لوس بشم و بی حال باشم کافیه دوست داشتم الان خونه بودم، یه لباس نخی گشاد تنم بود، توی تخت، زیر پتو ولو شده بودم و به پنجره زل می زدم دوست داشتم تو از پشت سرم، می اومدی زیر پتو، دستات رو دور کمرم حلقه می...
-
خوشی و سرخوشی
یکشنبه 10 شهریورماه سال 1392 14:59
مثل صاعقه بر سر من فرود آمده ای نمی دونم چطور تو رو پیدا کردم وسط همه هیاهوی این دنیا همه بلبشوهایش یه دفعه عین یه چشمه کوچیک جاری شده ای توی زندگیم شاید همه لحظات با هم بودنمون خیلی کوتاه باشه ولی میزان نزدیکی قلب هامون این کمبود رو جبران می کنه دوستی که می فهمتت، قضاوتت نمی کنه، باهات می خنده، توی ناراحتیت سعی می...
-
اعتقادات من!!!
یکشنبه 6 مردادماه سال 1392 10:09
دیشب کاوه بهم میگه تو کلاً دیگه به چیزی معتقد نیستی؟ (با کمی تعجب و ته مایه های ترس) بهش می گم: خدا رو قبول دارم!! البته دنبال اینکه چرا خلق کرده و آیا جزا می ده و یا بعدش می خواد چی کار کنه نیستم چون اگر چیزی هم باشد، ربطش به همین زندگی است پس باید روی همین زندگی متمرکز باشم و کلاً با بقیه مواردش، درگیریهام رو حل...
-
دل از تو کندم ولی ندانم /// اگر گریزم کجا گریزم /// وگر بمانم کجا بمانم
شنبه 8 تیرماه سال 1392 11:05
دیشب من توی ابرها بودم، میزان آدرنالین خونم به قدری بالا بود که ساعت 2 نصفه شب هنوز خوابم نمی برد خوشحال بودم، ذوق زده بودم، امیدوار بودم حس پیروزی داشتم، حس امید، وقتی فوتبال برنده شد و بازی صربستان رو بردیم این حس ها کم کم زنده شدند و با بازی دیشب ایتالیا انگار که شادی از سرم به بیرون فوران می کنه والیبال برام...
-
من چه کاره ام؟
دوشنبه 27 خردادماه سال 1392 13:20
بعد از 8 سال که من برای هر روز دوره ریاست جمهوری ا.ن حرص خوردم، کمی امیدوارم ... امیدوارم به جلوگیری از سقوط و انحطاط در انتخابات شرکت فعال کردم (بسیار خواندم و شنیدم و بحث کردم و در نهایت تصمیم گرفتم با دلایلی که برایم منطقی بود هم رأی بدهم و هم برخی از افراد دودل را تشویق به رأی دادن بکنم ) و اکنون فرد موردنظر من با...
-
دخترکم!!!!
دوشنبه 13 خردادماه سال 1392 12:57
از وقتی بچه بودم، مادر شدن برای من نشانه بزرگ شدن و مسئولیت پذیرفتن بود. خیلی دوست داشتم مادر بشم و در تمامی دوران زندگیم رابطه ام با کودکان و افراد کوچک تر از خودم، یک رابطه حمایتگر و پر از لطف بوده به خصوص برای خودم وقتی روی دوزانو میشینم که قدم به اندازشون کوتاه بشه وقتی دست یه بچه رو می گیرم وقتی توی مترو براشون...
-
دشت نوردی!!!!!
شنبه 11 خردادماه سال 1392 16:34
این روزا که هیچ حرفی از شادی و امید و روشنی بین مردم عادی رد و بدل نمیشه، من از خوشیهام می نویسم که حالمون بدتر نشه ... 5 شنبه و جمعه با گروه کوهنوردی رفتم "دشت لار" نزدیک قله دماوند ...البته سمت سد نرفتیم ... توی خود دشت بودیم هوا عالی بود، ولی 5 شنبه شب توی چادر و کیسه خواب توی بعضی ساعات واقعاً سرد بود....
-
خوشا شیراز و وصف بی مثالش
شنبه 4 خردادماه سال 1392 09:41
پنجشنه صبح 92/02/26 برای یک مأموریت کاری رفتم شیراز تا صبح شنبه 92/02/28 چه حضی بردم من!!!! چقدر آرامش و آسایش رو می شه توی این شهر لمس کرد .... احساس می کردم توی تُنگ آرامش غوطه ورم .... همه جا گل و درخت و چمن و لطافت و رنگ و آرامش و ... خلاصه همه حس و حال های خوبی که در کل زندگی دنبالشون می دوم .... دلم نمی خواست...
-
به سال شدن (در مقابل به روز شدن)!!!!
دوشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1392 09:13
خیلی وقته ننوشته ام ... دلم خیلی تنگ شده برای بودنِ اینجا و نوشتن و خوندن شرکت به قدری سرم شلوغه که به صفحات شخصی نمی رسم وقتی هم میرم خونه اونقدر خسته ام که توان نشستن پای لپتاپ ندارم سال 91 خیییییییییییلی سال شلوغ و مهمی برای من بود می خواستم توی شغل جدید و شرکت جدید خودم رو اثبات کنم واسه همین خیلی زحمت کشیدم یه...
-
برای تو!!!!!
جمعه 18 اسفندماه سال 1391 19:38
پرده های پشت پنجره ها، سفید شده اند بوی تازگی توی هوا می پیچه گل های زرد و ابی کوچک گوشه باغچه ها پیدا شده اند بهار می آید اما بهار تویی!!! بهار واقعی توئی تو که دلت پر از امید و نور است چشم به آینده داری و تلاش می کنی توئی که امروزت با دیروز تفاوت دارد و من نیز به شادی تو دلخوشم برای سماء که خیلی وقته بهش سر نزده ام...
-
زمستان
دوشنبه 6 آذرماه سال 1391 09:55
وقتی باد پرده های اتاق را به اهتزاز در می آورد و مرا ... عشق زمستانی ات را به یاد می آورم آن هنگام ، به باران پناه می برم تا به سرزمین دیگری ببارد به برف ، تا شهرهای دیگری را سفیدپوش کند و به خدا، تا زمستان را از تقویمش پاک کند چون نمی دانم بی تو ، چگونه زمستان را تاب آورم. نزار قبانی
-
وقتی کسی رو می خوام ...
سهشنبه 16 آبانماه سال 1391 10:44
وقتی یه کسی رو می خوام، همه جوره می خواهمش، ... سرحال، بداخلاق، شیک، شلخته، .... اون روزایی که حتی سر از بالش بلند نمیکنه، جوابمو نمیده، حتی حالم رو می گیره. اون وقته که من دلم ازش میگیره و می رم یه گوشه، بعد از چند دقیقه پا میشه می آد پشت سرم و منت کشی می کنه، از اون منت کشی هایی که پسر بچه های کوچولو وقتی مامانشون...
-
افراط
پنجشنبه 27 مهرماه سال 1391 13:33
دیشب تا 5 بیدار بودم، 3 تا فیلم دیدم، یکیش "دختری با تتوی اژدها" بود ... قصه فیلم ظاهراً یک دستان جنایی است ولی وضعیت اسف بار روانی انسان ها، دیدگاه های افراطی و وحشی گریی که حتی قوانین مترقی کشوری مانند سوئد هم نمی تونه از الیزابت (یکی از اعضای جامعه) در مقابل اون حفاظت کنه ... واقعیت های فیلم خیلی دردناک...
-
وقابع الاتفاقیه
یکشنبه 23 مهرماه سال 1391 13:35
هفته گذشته هفته پر باری بود، روز شنبه که کلاس بودم روز دوشنبه با بعضی از بروبچز دیدار ها رو تازه کردیم، از جمله، مترجم دردها و جیگر طلای خودم "قوری". یه دوست دیگه هم به جمعمون اضافه شد که اگر دلش خواست اسمش رو خواهم برد. رفتیم حدود 1 ساعت و نیم توی کافه نادری نشستیم و گپ زدیم .. روز سه شنبه هم جای همگی خالی،...
-
چقدر حال من خوبه!!!!
یکشنبه 2 مهرماه سال 1391 10:19
می نویسم و پاک می کنم انگار که کلمات توی ذهنم ظرفیت بیان افکارم رو ندارند دنبال کلمه های جدید می گردم ولی کلمه ای که من رو توصیف کنه الان ندارم یه توده در هم تنیده از شادی، ترس، امید، عشق، شور و غم شاید به خاطر هوای پاییزه این شوریدگی، سرگشتگی این بی قراری دلم می خواد با سهراب بخونم "در دل من چیزی است، مثل یک...
-
فاطمه!!! ازت راضیم!!!
دوشنبه 13 شهریورماه سال 1391 15:27
چقدر جای من اینجا خالی بود؟ دلم تنگ شده ... سرم بابت کار خیلی شلوغ شده ..وقتی هم میرسم خونه واقعاً تمایلی به زل زدن به مانیتور ندارم، برای همین کم پیدا شده ام ... بعضی وقتا سری به بروبچز میزنم، میبینم که خیلی ها کم رمق شده اند، ولی خب خودم از همه بدترم .. بعد از دماوند قرار بود بریم سبلان که میسر نشد .. ولی احتمالاً...
-
صعود یا عروج؟؟؟
چهارشنبه 11 مردادماه سال 1391 09:37
بعد از حدود دو ماه برنامه مداوم و کوه رفتن، آخر هفته گذشته من با تیم کمیته کوهنوردی کانون فارغ التحصیلان دانشکده فنی رفتم دماوند ... از جبهه غربی دماوند که شیب زیادی داره رفتیم بالا .. چون می خواستیم برنامه رو 2 روزه برگزار کنیم مجبور بودیم جبهه غربی رو انتخاب کنیم که مسیر کوتاهتری داره. صبح پنجشنبه از تهران راه...
-
روشنفکر نمایی!!!!
چهارشنبه 28 تیرماه سال 1391 23:23
عصبانیم .. توی دلم تشویش دارم .... از این قضاوت ها ... از این حکم صادر کردن ها .. از این فرهنگ پر از سرکوبی .. سرکوبیی که فضیلت شمرده میشه ... من الان چند وقته جدی دارم کوهنوردی می کنم .. برام هیجان انگیز، نشاط آور، آرامش بخش و ارضا کننده است ... ولی تقریباً هرکس که می شنوه چی کار می کنم، یه جوری بهم نگاه می کنه (اگر...
-
به احترامت کلاه از سر برمی دارم و تا زانو خم می شوم
شنبه 10 تیرماه سال 1391 14:31
وقتی نش.ر چش.مه حق چاپ نداشته باشه، دلت به چی باید خوش باشه؟ آ قای کیائیان صاحب نش.ر چش.مه، از دوستان خیلی خیلی قدیمی و خانوادگی ما هست. وقتی به چشماش نگاه کردم، فقط خجالت کشیدم ..اینهمه در حق ما خوبی کرد، چقدر خودش و خانواده اش سختی و مشقت تحمل کردند. از تمام زندگیش برای کمک به فرهنگ این مملکت مایه گذاشت و حالا ......
-
عزت نفس
شنبه 3 تیرماه سال 1391 13:32
ا ن تظار نداشته باشید، کسی شما را بیشتر از آن میزانی که شما خودتان را دوست دارید، دوست داشته باشد نقل از کتاب "آیا تو آن گمشده ام هستی؟" مسلماً اینکه آدم خودش رو دوست داشته باشه، با خودشیفتگی و خودبزرگ بینی تفاوت زیادی داره، اما مرز بین این دو کجاست؟ از کجا می تونیم تشخیص دهیم؟ شاید تنها با دریافت بازخورد از...
-
خاطرات
چهارشنبه 31 خردادماه سال 1391 13:24
پارسال همین حدود ها بود که حال من بد شد ... بدی حالم در واقع شروع شد .... چه تجربه ای بود!!! چقدر سنگین و پر هزینه و چقدر تکان دهنده بود ... تکانی در حد زلزله 10 ریشتری که تمام پایه و اساس های ذهنی و فکری من رو به هم ریخت ... منیره یه بار بهم گفت، ققنوس از خاکستر خودش متولد میشه، پس ققنوس باش و نترس از سوختن!!!!...
-
یه کلوم حرف حساب!!!
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 12:01
حرف زدن یه هنره! یکی از مهم ترین هنرهای آدمیزاد ... به خدا راست می گم!!!! اکثراً هم از این هنر بی بهره ایم .... مسلماً منظور من هر حرفی نیست و مطمئناً پر حرفی و خزعبل گفتن هم نیست !!!! مشخصه که اکثر ما آدم ها، توی شعار دادن استادیمُ اما حرف زدن، حرف حساب و منطقی زدن، حرفی که طرفمون بفهمه منظور ما واقعاً چیه .... داغون...
-
نوازش
یکشنبه 7 خردادماه سال 1391 16:44
چشمام رو بسته ام چراغ ها خاموشه خاموشه هرکس یه گوشه ای، هرجور که راحته نشسته و هیچ کس به کس دیگه کاری نداره قرار هست که اول با آهنگی که می شنویم شروع کنیم به نوازش کردن خودمون ... یعنی تمرکز روی کف دستمون باشه و اینکه سعی کنیم نوازش دهنده باشیم این نوازش مسلماً به شکل لیف زدن توی حموم نیست، عین نوازش یه کودک، نوازش...