ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
یکی از آدم های عزیز تر از جانم
حالش این روزا خیلی بده
چون اولین سالگرد فوت پدرشه
چون دلش بدجوری تنگه
هرکاری که بلد بودم کردم که از غمش کم بشه
ولی حجم غم و تنهاییش به قدری بزرگه
که من توش گم هستم
دوست دارم برم در آغوشش بگیرم
بهش بگم درکش می کنم،
حالش رو، دلتنگی و غمش رو
دلم می خواد واسش کاری کنم که یه خورده غمش کمتر بشه
ولی خب خودش دلش می خواد تنها باشه
خلاصه اینکه حس ناتوانی دارم، دلتنگی، غم ...
فقط کنارش بشین و تنهاش نذار.
می خواد تنها باشه ...