-
دمو.کراسی یا ظاهر فریبی؟
یکشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1391 13:33
تعداد دوستانی که توی نظرسنجی من در مورد تغییر عنوان وبلاگم انتخاب کرده بودند خیلی کم بود و تقریباً هم نظرات مشابه بینشون نوبد .. فکر کنم علی رغم نظرسنجی، بهتره ادای آدم های دمو.کرات رو در نیارم و به سلیقه خودم اکتفا کنم ... مکاشفات یک لیلی گمنام رأی intellectual آورد و تصویب شد اینک منم!!! زنی در آستانه فصلی گرم
-
تغییر نام یا شاید هویت!!!؟؟؟
دوشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1391 14:18
می خوام اسم وبلاگ رو عوض کنم ... دهه چهارم رو دوست دارم ولی وبلاگم کاربردش رو این روزا تغییر داده تنها پیشنهادی که دارم اینه: مکاشفات شخصی یک لیلی گمنام اسمش رو از ترکیب عنوان متن قبلی خودم با کتاب عرفان نظر آهاری درست کردم .. من با اون کتابش خیلی حال می کنم . چون خودم باور دارم "لیلی نام تمام دختران زمین...
-
مکاشفه
جمعه 15 اردیبهشتماه سال 1391 00:14
اتاق نیمه تاریکه نشسته ام روی تخت چشمام بسته است نفس های عمیق می کشم میرم پایین ... پایین ... پایین تر گذشته ها رو می بینم بچگی، نوجوانی، دانشگاه، عشق ها، شکست ها، رویاها، تلاش ها، از دست دادن ها، با خوشی هاش می خندم با سختی هاش گریه می کنم . . . . در نهایت ...من روی نوک یه تخت سنگ بزرگ بالای کوه ایستاده ام ...آغوشم...
-
زجر کش خانه!!!!!
شنبه 9 اردیبهشتماه سال 1391 10:49
دیروز جایی رفتم که سال ها بود نرفته بودم و کاش همچنان نمی رفتم دیروز عصر رفتیم باغ وحش ارم .. باغ وحش که چه عرض کنم ، دیوونه خانه وحش، قفس وحش، زجرکشی وحش ... همه حیوون ها افسرده، بی رمق، اغلباً مشکلات پوستی داشتند، .. قفس ها به شدت کثیف و بد بو، پر از آشغال بستنی و پفک و دستمال کاغذی و برگ درخت و هر جور چیزی که تصور...
-
فاطمه، فاطمه است
چهارشنبه 23 فروردینماه سال 1391 23:28
خب روزهای عادی دوباره شروع شده اند .. هوا که یه جوریه که آدم دلش می خواد عاشق بشه و نامزد بازی کنه ... امسال عید من سنت شکنی کردم و تعداد عید دیدنی هایی که رفتیم خیلی خیلی کم بود ... در عوض خوب خوابیدم و کتاب خوندن و چند تا فیلم دیدم ... به علاوه چند روز هم تهران بودم و سر کار رفتم و از آرامش تهران استفاده کردم. این...
-
اول سالی!!!!!
دوشنبه 7 فروردینماه سال 1391 10:18
خب سال نو هم اومد و عید شده و تعطیلات هم نصفش رفت و ... دیگه چی؟ الان خیلی حرف ندارم بزنم ... دلم برای کلاس هام تنگ شده ..دوست دارم زودتر شروع بشند. پارسال خیلی از اوضاع مملکت می ترسیدم ..امسال هم عین پارساله ...وضعیت اقتصادی که درهم و داغونه .. وضعیت سیاسی و بین المللی که بدتر هم شده اند ... ولی فکر می کنم میبینم...
-
بعضی ها هیچ وقت نمی فهمند.
سهشنبه 23 اسفندماه سال 1390 10:40
آدمیزاد دو تا پا داره و دو تا اعتقاد؛ یکی برای وقتی که حالش روبراهه و یکی هم برای مواقعی که حالش خرابه. اسم این دومی رو گذاشته دین. آدمیزاد موجود به درد بخوریه. آخه مرگ یه سرباز، سهام نفت رو تو بازارهای جهانی می بره بالا و مرگ یه معدنچی، عایدی صاحب معدن رو زیاد می کنه. آدمیزاد نسبت به هم نوع خودش بخیله. برای همینه که...
-
دل نگرانی
دوشنبه 15 اسفندماه سال 1390 13:17
توی خیابون ولیعصر که بالا می آی، یه سری نهال های تازه چنار میبینی که بین درخت های قدیمی کاشته اند و یه تکیه گاه چوبی هم پشتشون گذاشته اند که خم نشه .. پیش خودم فکرمی کنم ،باید چند تا شهردار تهران و شهردار منطقه شش و شهردار منطقه سه و شهردار منطقه 1 و مسئول فضای سبز مناطق و آیین نامه و دستورالعمل های شورای شهر و ......
-
پنجشنبه ای پر بار برای یک مهندس!!!!
شنبه 6 اسفندماه سال 1390 10:44
جاتون خالی !!!!!! 5 شنبه دو تا برنامه خیلی جالب رفتم 1- شوی طلا و جواهر برند "مهسا زرگر"!! ..... دوستم زهره گفت بیا بریم یه جا، من بلیط دارم شو هست .. من خیال کردم لابد شوی لباسه ..... خانم ها و اقایونی که شما باشید، رفتیم دیدیم، چه دَکی، چه پُزی، دنیای پولدارا چقدر درخشان و شیک و خوش بو و آراسته و رویاییه...
-
باز آمد .. بوی ماه عید!!!!!
دوشنبه 1 اسفندماه سال 1390 10:00
سلام به بر و بچز وبلاگستان امروز اول اسفنده!!! تولد یکی از بهترین دوستای من وحید!!! دوست دوران لیسانس که الان 11 سال هست با هم دوستیم و خیلی خوشحالم که این دوستی اینقدر واقعی و صادقانه و صمیمی تا اینجا رسیده ... براش مبارک باشه.. آرزو می کنم سال های سال سلامت و شاد باشه اسفند برای من ماه عیده!!!! ماه هیجان و سرزندگی و...
-
من آمده ام .... وای وای
دوشنبه 24 بهمنماه سال 1390 09:04
به به ... سلام به روی ماه همه ... خوبید؟ من خوبم ... خیلی خیلی بهترم ... اتفاقات تلخ و سخت گذشتند ..هرچند که جای زخم زیادی باقی مونده ولی دیگه درد ندارم .. پاهی فقط جای زخم می سوزه که این هم یادگاریه دیگه .... سوزشش اذیتم نمیکنه امروز که دارم براتون می نویسم ..دومین روزه که دارم می آم سر کار جدید!!!!! همون جایی که...
-
احتمالاً دارم راهم رو پیدا می کنم
پنجشنبه 29 دیماه سال 1390 23:46
سلام خوبید؟ خیلی وقته که محو شده ام .... یاد اون کتاب افتادم که اسمش هست "احتمالاً گم شده ام" .. خب من هم چند وقتی گم شده بودم ..الان کمی، فقط کمی پیدا شده ام فکر کنم از اول اسفند می رم سر کار. دیروز یک مصاحبه دو ساعته داشتم که خیلی مصاحبه خوبی بود ..یعنی هم فرآیندش خوب بود هم نتیجه اش خوب بود و من ازش خیلی...
-
اصلاحیه
سهشنبه 13 دیماه سال 1390 20:40
شاید نوشتن از اختلاف سر جریان مسافرت و چیزی که در مورد کاوه گفتم درست نبود، شاید هم درست بود. مطمئن نیستم ولی چیزی که نوشتم بدون سانسور بود ... مهمترین قسمت نوشته قبلی برام، اعتراف به عدم شناخت مناسب بود. حتی شناخت از خودم. این چند ماه اخیر من شدیداً احساس سردرگمی دارم. این سردرگمی از همین نتیجه است که تازه فهمیده ام...
-
به روز شدم
جمعه 9 دیماه سال 1390 20:50
به اندازه 3، 4 روز کار مداوم، کار دارم که انجام بدم ولی اینجا نشسته ام چون دلم برای نوشتن تنگ شده .... من دوست دارم برم به سواحل زیبای اقیانوس هند و آسیای جنوب شرقی از جمله بالی، الان هم بیکارم، هم پول تو دست و بالم هست ولی کاوه نمی خواد بیاد .. چرا؟ چون به نظرش رفتن و نشستن توی ساحل استوایی و حدود 2 میلیون خرج کردن...
-
پرت و پلا محض خالی نبودن عریضه
شنبه 3 دیماه سال 1390 00:24
تو روح پر فتوح بلاگ اسکای که دوبار نوشتم و همش پرید ... تو روحش چی بنویسم ؟.. حرفی نیست ... همه حرفا که آخه گفتنی نیست (با صدای سیاوش قمیشی) پنجشبه ساعت 4:15 صبح در اتوبان همت، وقتی از کنار پارک پردیسان رد شدم، دلم فشرده شد. دلم فشرده شد، دلم فشرده شد
-
سفرنامه
یکشنبه 20 آذرماه سال 1390 00:04
دشت هایی چه فراخ کوههایی چه بلند!!!! مسافرت رفتیم ... غیر از قسمت رفتن خونه پیانیست و جوجه هاش، بقیه اش تکراری و خسته کننده بود .. این من هستم ها .. بهارک نیست اینجا هم بچه ها داشتن یه بازیی می کردن که من یادم رفته ولی ما هم بچه بودیم از این بازی ها می کردیم خلاصه مسافرت بود از خونه خودمون به خونه مادر شوهر ... فقط...
-
شتر ساختن با عیدی
جمعه 11 آذرماه سال 1390 18:53
دختر اول یک خانواده چهار نفری کارمند که پدر خانواده چندان به بحث صرفه جویی و ریاضت اقتصادی اعتقاد نداشت و دست به خیر بودنش گاهی بلای جان اعضای خانواده بود، از مادرش به خوبی ارزش پول رو یاد گرفت اون زمان عیدی گرفتن به خصوص اگر جزو نوه های محبوب خانواده باشی، معادل برنده شدن در قرعه کشی بانک بود ... هر سال نزدیک سال نو...
-
اعتیاد
یکشنبه 6 آذرماه سال 1390 15:42
اوائل تفریحی بود روزایی که جمع بودیم وقتی اوضاع خوب بود وقتی غم کم بود اوائل من میرفتم سراغش هر وقت که دلم می خواست نه هروقت که اون می خواست کم کم ازش خوشم اومد دوست داشتم هی برم سراغش دوست داشتم حسش کنم وقتی می رفتم سراغش سرم سبک میشد روحم آروم میشد انگار که توی تنم جا می گرفت تا اینکه یه روز تصمیم گرفتم که بزارمش...
-
افتان و خیزان
سهشنبه 1 آذرماه سال 1390 17:11
آنقدر زمین خورده ام که بدانم برای برخاستن نه دستی از برون که همتی از درون لازم است حالا اما نمی خواهم برخیزم می خواهم اندکی بیاسایم فردا بر می خیزم وقتی که فهمیده باشم چرا زمین خورده ام
-
مورخ 28/08/90
شنبه 28 آبانماه سال 1390 20:31
حتماً این روز باید ثبت بشه خیال می کردم امروز رو نتونم از جام بلند بشم .. خیال می کردم امروز بشینم زانوهام رو بغل کنم، سرم رو یه وری بزارم روشون، به پنجره نگاه کنم، پیش خودم فکر و خیال کنم و هییییی دلم واسه خودم بسوزه و غصه بخورم و اشک بریزم ولی امروز از خواب بیدار شدم در حالیکه داشتم به رویدادی که امروز اتفاق می افته...
-
فاصله
چهارشنبه 25 آبانماه سال 1390 16:24
اینجا هوا ابریست ، آنجا را نمیدانم... اینجا شده پائیز ، آنجا را نمیدانم... اینجا فقط رنگ است ، آنجا را نمیدانم... اینجا دلی تنگ است ، آنجا را نمیدانم. .... مى روى و مى آ یى و مى دوى و مى پرى که ناگهان سر پیچ پلکان جلوت یک آینه است ... از آن رد مشو...! لحظه اى همه چیز را رها کن ، خودت را خلاص کن، بایست و با خودت روبرو...
-
فراموشی انتخابی
دوشنبه 23 آبانماه سال 1390 13:11
دو تا موضوع هست الان توی مغز منه: 1- نیاز به فراموشی: دیروز یه ایمیل دریافت کردم با موضوع " 10 راهکار برای تقویت حافظه" ... حتی سمتش هم نرفتم .. چون این روزا بیشترین چیزی که نیاز دارم فراموشی هست .. فراموش کردن حس و حال ها و خاطرات خوب باقیمانده از یک جریان و اتفاق که به حدی ایده ال بودند که دیگه نمی تونم...
-
دلخوشی ها
جمعه 20 آبانماه سال 1390 19:49
این منظره روبروی خونه ماست .. یه باغ مسکونی مال زرتشتی ها به اسم "رستم باغ" ... هیچ کس حق تعرض به این باغ رو نداره، مثل اموال عمومی هست ..برای همین هم تا حالا تبدیل به برج نشده .... البته وسطاش به آتشکده هم هست ... خلاصه ما که خیلی باهاش حال می کنیم این هم صندلی منه که روبروی پنجره می شینم و بیرون رو نگاه می...
-
جمله توصیفی
چهارشنبه 18 آبانماه سال 1390 09:01
"تو را می خواهم" در این جمله اندوهی است، اندوه نداشتنت .... پ.ن: این روزا سکوتم می آد .. حرفم نی آد
-
بدون شرح!!!!
چهارشنبه 11 آبانماه سال 1390 12:40
میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق ترک کام خود گرفتم تا بر آید کام دوست حافظ اندر درد او می سوز و بی درمان بساز ز آنکه درمانی ندارد درد بی آرام دوست
-
دوستی
یکشنبه 8 آبانماه سال 1390 09:59
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی ------------------------------------------------------------------------------------------------ عزیز کرده ای از سفر برگشته، دوست دارم سر روی شونه اش بزارم و صمیمانه براش سخن بگم، اما شرایطش وجود نداره، با این حال همین که احساس می کنم حضورش به...
-
پاییز تابستانی
یکشنبه 1 آبانماه سال 1390 21:23
تا دست می بری زیرِ بُلوز من فصل ... عوض می شود (با الهام از وبلاگ " قمار باز ") ---------------------------------------------------------------------------------------------- هنوز هم به اینجا سر می زنی؟ ....
-
خط لذت!!!!!
شنبه 30 مهرماه سال 1390 23:09
یکی از دوستام داشت راجع به اعتیاد حرف میزد. میگفت که یک آقای دکتری که توی این زمینه خیلی فعالیت داره، گفته که "افراد معتاد دلیل بازگشتشون به اعتیاد پس از ترک، اینه که هر شخصی یک خط لذتی توی ناخودآگاهش داره. این خط لذت برای هرکس با یه چیزی تحریک و فعال میشه. در مورد افراد معتاد خط لذت با حس و حالهای که پس از...
-
حقوق اساسی انسان
چهارشنبه 27 مهرماه سال 1390 12:49
این پست تقدیم میشود به نادی عزیز به خاطر اینکه حقوق خودش رو می شناسه: حق دارید رفتار افکار و احساسات خود را داشته باشید به عنوان انسان حق دارید برای توجیه نظرتان دلیل بیاورید. حق دارید مسئولیت حل مشکلات دیگران را نپذیرید. حق دارید نظر خودتان را تغییر دهید. حق دارید اشتباه کنید و مسئولیت آن را بپذیرید. حق دارید بگویید...
-
به تو گفتم، نگفتم؟
شنبه 23 مهرماه سال 1390 17:23
یه ماجرای عجیب تعریف کنم؟ یکی از دوستای من فیلمبردار عروسی است ... چند سال پیش تعریف می کرد که برای فیلمبرداری یک مجلس عروسی رفته بودیم، مهمانان داماد خیلی کم بودند، خانواده عروس هم خیلی کم و بسیار ساکت بودند ... عروس و داماد خیلی خوشحال و سرحال بودند و عروس سه تا دوست دختر داشت که به شکل عجیبی از سر و کول داماد بالا...