مکاشفات یک لیلی گمنام

اینجا خودِ خودم هستم

مکاشفات یک لیلی گمنام

اینجا خودِ خودم هستم

به تو گفتم، نگفتم؟

یه ماجرای عجیب تعریف کنم؟  

 

یکی از دوستای من فیلمبردار عروسی است ... چند سال پیش تعریف می کرد که برای فیلمبرداری یک مجلس عروسی رفته بودیم، مهمانان داماد خیلی کم بودند، خانواده عروس هم خیلی کم و بسیار ساکت بودند ... عروس و داماد خیلی خوشحال و سرحال بودند و عروس سه تا دوست دختر داشت که به شکل عجیبی از سر و کول داماد بالا می رفتند و باهاش خیلی صمیمی بودند .. وسطای عروسی، دوست من با خواهر داماد کمی صمیمی شد و شروع به حرف زدن کردند. دید که خواهر داماد خیلی دمقه .. ازش پرسید " چرا اینقدر مجلس شما ساکته و بیشتر دمق به نظر می رسید تا خوشحال؟ "

 

خواهر داماد هم سر درد دلش باز می شه و تعریف می کنه که .... "برادر من، 3 سال پیش با یه دختر خانمی اشنا شد و ازدواج کرد. این عروس خانم چندتا دوست صمیمی داشت که همیشه با عروس و داماد بودند . .. حدود چند ماه بعد از عروسی، عروس خانم از داماد تقاضا می کنه که با یکی از این دوستاش ازدواج کنه، چون عروس و دوستش بی نهایت به هم وابسته هستند و بدون هم و دور از هم زندگی نم یتونند بکنند ... داماد که فکر می کرد این از اون امتحانات عجیبی هست که زن ها از شوهراشون می گیرند تا میزان علاقه اونها رو کشف کنند به شدت این پیشنهاد رو رد می کنه ولی با اصرار شدید و در خواست عروس و آشنایی بیشتر داماد با اون دوست، کم کم این پیشنهاد جدی میشه و بعله،...... در سالگرد ازدواج، عروس دوم به خانواده اضافه میشه،  

 

در طول  سال بعد از ازدواج دوم، دو تا عروس خانم ها از داماد در خواست می کنند که دو تا دیگه از دوستانشون رو هم که این چهار تا با هم خیلی خیلی صمیمی بودند، به عقد ازواج خودش در بیاره. برای اینکه حرف و حدیثی هم در نیاد، مهریه و این چیزا هم خیلی ناچیز در نظر گرفته میشه و این عروسی در واقع عروسی دوست چهارم بود  و اون سه تا دوست عروس خانم که از کول داماد بالا می رفتند درواقع هوو های عروس بودند ...."

 

نکته جالب اینکه اقای داماد که وضع مالی مناسبی داشته،در یک آپارتمان چهار طبقه در هر طبقه برای هر عروس یک خانه مجزا تهیه کرده است و الان این 5 نفر در شادی و سلامتی در حال زندگی هستند 

 

 

هر جوری فکر می کنی این جریان غیر طبیعی هست ولی خب اتفاقات عجیب غریب در دنیا زیاده 

 


به تو گفتم منو عاشق نکن دیوونه میشم 

منو از خونه آواره نکن، بی خونه میشم  

 

به تو گفتم، نگفتم؟ به تو گفتم، نگفتم؟ 

 

 

خطر کردی، نترسیدی منو دلداده کردی

تو کردی هرچی با این ساکت افتاده کردی 

دیگه از کوچه من راه برگشتن نداری 

منم دوست و دشمن، کسی جز من نداری 

 

به تو گفتم، نگفتم؟ به تو گفتم، نگفتم؟  

 

 

نگفتم دل من بی اعتباره،  

اگر عاشق بشه پروا نداره 

نمی فهمه خطر این مرغ بی دل 

قفس میشکنه میره تا ستاره 

 

به تو گفتم، نگفتم؟ به تو گفتم، نگفتم؟   

 

 

به تو گفتم اگه مستم کنی مثل پرنده 

دیگه از من نپرس مستی عاشق چون و چنده 

چنان دلسوخته میزنم به اسمت زیر آواز 

که آوازه من راه فرارت رو ببنده 

 

به تو گفتم، نگفتم؟ به تو گفتم، نگفتم؟   

  

 

  

 

اینجاست که شاعر میگه: هی وای من!!!!! هی وای از دل سوخته عاشقا ..... 

 

این ترانه را دانلود کنید

نظرات 23 + ارسال نظر
ایمان شنبه 23 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 19:11 http://istgaah.bloghaa.com

کلآً چهار تا خونه داشتن این دردسرا رو هم داره...اکیپی می خوان تورت کنند

خدا وکیلی ایده شون خیلی ناب بوده ... دمشون گرم ..ببین وقتی زن ها بخوان متحد بشن چه کارهایی می تونن بکنن؟

بلندترین شنبه 23 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 20:14 http://bolandtarin.blogsky.com/

عزیزم تعجب نداره بیا من رووووشنت کنم
چی می خوای ؟پول
چی می خوای ؟خونه
چی می خوای؟ولخرجی و ول... با چهاربرابر نیرو و یک چهارم مسئولیت و یک چهارم گیر
چی می خوای؟یک کیف پول و یک چیز دیگه همین دیگه خدا بده برکت

عزیزم مشکل از اونا نیست لابد من و تو مشکل داریم که دلمون عاشق میشه و تازه به طرز عجیبی بعدش میسوزه!
فکر کن الان اونان که تا ما رو می بینند باید بگن : هی واااای من!

قربون شکلت اگر فقط دل سوختن بود که خوب بود، من جای دیگه هم سوخته ...

یک چهارم مسئولیت و یک چهارم گیر رو خیلی خوب اومدی ..لایک به چنین فکر بکری

پیانیست شنبه 23 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 21:35 http://baharakmv2.blogsky.com

نوشته تو خوندم ولی قبل از نظر دادن بید یک هزار آفرین و صدها باریک الله به یلدا جونم بگم که چقدر روشنه... یعنی آنچه ما در آیینه هم به زور میبینیم این یه وجب بچه در خشت خام میبینه...

هی وای من از اینهمه دوست خوب .... اون موقع که خدا داشت دوستای فهیم و باهوش رو تقسیم می کرد من اول صف بودم

مترجم دردها یکشنبه 24 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 00:57 http://fenap.blogsky.com

آبجی بذار برات یه چیز عجیب بگم:

ما یه آشنای خیلی دوری داریم،اینها هم دختر داشتند وهم پسر و به طبع اون مسلما هم بعدا عروس گیرشون اومد و هم داماد.

بعد از چند سال و به سیاق معمول پس تولید مثل مزدوج شده ها،عروس خانواده و داماد خانواده،به خودشون می آیند و می بینند که ای دل غافل!چقدر عاشق هم هستند !

سرت رو درد نیارم،بعد از کلی جر و بحث و دادگاه و این صحبت ها،بچه ها رو گذاشتند بیخ ریشه بابا و مامانشون و با هم ازدواج کردند و خداحافظ شما ! رفتند پی زندگی تازشون.

انصافن توی این مسائل بخوای ریز بشی و توجه کنی یه مواردی می شنوی که شاخ در میاری.موارد دیگه ای هم بنده در آستین دارم که چنانچه تمایل داشته باشی رو می کنم !

...

این یلدا فکرش توی این مسئله خیلی خوب کار می کنه،به جان خودم شما از نزدیک ندیدینش،من می شناسمش،کلا ظاهرش عدیه ولی ذهنش توی برخی مسائل میانبر می زنه،خیلی مورد جالبیه آبجی باید از مزدیک ببینیدش

چه ستمی بابا!!!!!

حالا باز هم روکن .. جالب بود کیس تو ....!!!!

ایشالا خدا قسمت می کنه همه دوستان رو از نزدیک میبینیم

سماء یکشنبه 24 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 13:07 http://saamaa.persianblog.ir

سلام...
فاطمه؟
کل نوشته ات قشنگ بود ولی...ولی...مطمئنی الان این 5 نفر در شادی و سلامتی به سر میبرن؟!؟!
بیااااا!خدا دوست صمیمی هم بهمون نداد!که هم ثوابشو ما ببریم هم حالشو شوهرمون!
تو کردی هرچی با این ساکت افتاده کردی!
اینقدر ازین آهنگای مستهجن گوش نده فاطمه جونم، فردا پس فردا من نیستم بیام هووت بشم هآآآآآآ!!!!!!!!!
خیلی بی ادب شدم!
ببخشید.
.زود پست رو عوض کنم برای جنس ذکور بد آموزی داره.

(بوس)آی لااااو یو.

اتفاقاً من 3 تا دوست دارم که خیلی خوب می تونستیم با هم هوو بشیم ولی خب بنا به دلایلی قسمت نشد .حالا با تو هم می تونم یه تیم تشکیل بدم

ببین الان من به کاو بگم بیا 3 تا دوست دیگه منو بگییر، میگه من تو همین یکیش هم مونده ام حالا بیام 3 تا دیگه هم بگیرم؟

نمی دونم واقعاً پسره با چه فکری 4 تا زن گرفته

ولی من خودم فکرم این بود که این چهار تا دختر خودشون مشکل دارند ..شوهر هم پوششی هست برای ارتباطات درون سازمانی

نادی یکشنبه 24 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 14:28 http://ashkemah.blogsky.com

عزیز من پول داشته. پول دار بوده. این چهارتا هم واسه اینکه رفاقتشون به هم نخوره گفتن 4تایی اموالش را تقسیم کنیم.
کی دوست داره عشقش را تقسیم کنه. باور کن اگه این پسره پول نداشت محال بود چنین اتفاقی بیفته

چه می دونم ... عشق که بهانه است ...ولی پول هم فاکتور لازم و کافی بوده فکر کنم


راستی خودت چطوری خانم مدیر مالی؟

محض یار دوشنبه 25 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 06:59 http://siiedmahdi.parsiblog.com/

سلام خانومی؛
چه اسم قشنگی داری!
چشم آروم تر حرف می‌زنم. من اصولا آدم آرومی هستم. اما گاهی کلام اطرافیان مرا به پرخاش وا می‌دارد.
اصلا من کامنت‌های بعدیمو خصوصی دادم برای نادی. چون معتقدم باید انتقاد به رفتار اشخاص در گوشی باشه نه علنی و در محضر همه. اما خود نادی مشتاق بود که عمومی کنه بحث رو.
اون حدیث رو هم عینا از کتاب بحار الآنوار نقل کردم. غرضم هم این نبود که زن را پست بدانم. توجه دارید که مصداق حدیث مذبور زن مؤمن نیست. زنی است که خیانت پیشه باشد.
خوشحالم از آشنایی باهات.

سلام خانم محض یار ...

راستش من هم از آنچه در بحث با نادی عزیزم پی شاومد ناراحت شدم ولی به نظرم شما با علم به وجود اختلاف سلیقخ شدید بین خودتون و دوستانی مثل من و نادی، باید محتاطانه تر وارد بحث بشید .. در تیجه حق تا حدی با نادی است .. در ضمن من هم اگر جای نادی بودم از الوده شمرده شدن روابطی که به پاک بودنش ایمان دارم خیلی ناراحت می شدم و عکس العمل نشان می دادم ...

من نمیتونم بگم نظرات شما 100% اشتباهه ولی من و امثال من منبع تصمیم گیری رو عقل و درک خودمون از مجموع منابعی که وجود داره از دین گرفته تا تجربه های شخصی، علم، جامعه و برداشت های شخصی قرار داده ایم ولی شما ملاکتون دینه ...

در شرایطی که ما اینقدر اختلاف سلیقه داریم من ترجیح می دم در مورد اعتقادات وعقاید شما بحث نکنم چون دلیلی نمی بینم اصراری داشته باشم که شما مثل من فکر کنید و از شما هم انتظار دارم، از من نخواهید مثل شما فکر و رفتار کنم ... پس بهتره ما هر کدوم توی دنیای خودمون باقی بمونیم

یه زمانی من باور داشتم میتونم با مخالف خودم بحث کنم ولی الان می دونم که هنوز به این بلوغ نرسیده ام ..یعنی ما در ایرن کلاً با دموکراسی و پذیرش نظر مخالف خیلی بیگانه ایم ..پس بهتره تا وقتی چنین مهارتی پیدا نکرده ایم به مخالفمون کاری نداشته باشیم.. من هم از شما می خوام به این خواسته من احترام بگذارید و دوری و دوستی رو ادامه بدیم

مونیس روکف دوشنبه 25 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:51 http://tanazi.blogsky.com

با همه توضیحات باورش مقادیری سخته !! قبول دارید ؟!!

باه موافقم .... اگر منبع موثق نبود خودم هم باور نمی کردم ....

محض یار دوشنبه 25 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 13:19 http://siiedmahdi.parsiblog.com/

سلام
حق با شما است. باید محتاطانه تر وارد بحث می‌شدم.
به نظر من عقل با دین در تضاد نیست. دین، مرا به عملی خلاف عقل وا نمی‌دارد. اصلا خداوند رئیس عقلا است و عاقل‌ترین موجود هستی. عقول تمام بشر در مقایسه با عقل خدا ناقص است. حال اگر اوامر آن رئیس عقلا با عقل ناقص بشری من سازگار نباشد باید چه کرد؟ من عقل گرایی را قبول دارم اما در تضاد بین عقل ناقص بشری و عقل کامل خدا (دین) ترجیح می‌دهم عقل خدا (دین) را رهنمود زندگی خود بدانم.
به نظر من اختلاف سلیقه نباید مانع بحث دوستانه باشد. این که ما خود را در حصاری از افکار خود قرار دهیم و گوشمان را به شنیدن استدلال‌های دیگران ببندیم هیچ‌گاه به حقیقت نائل نمی‌شیم. چرا باید فضای خود را بسته کنیم؟ هدف از بحث غلبه یا اجبار طرف مقابل به افکار یکدیگر نیست. انسان برای تقویت و تصحیح افکار خود نیاز دارد که با سلایق متعدد ارتباط برقرار کند. چرا باید دنیای همدیگر را متفاوت بدانیم و ندای جدایی و تفرقه سر بدهیم؟! مگر ما یک خدا را بنده نیستیم؟ اگر فقط همین یک اصل مشترک بین من و شما وجود داشته باشد جا دارد که تعامل و تبادل اطلاعات داشته باشیم.
این که ایرانیان با دموکراسی و پذیرش نظر مخالف خیلی بیگانه‌اند دلیل نمی‌شود که من و شما هم بیگانه باشیم. ما می‌توانیم در عین حضور در جمع همین ایرانیان با ایرانیان دیگر متفاوت باشیم. چه بسا در عالم واقعی هیچ‌گاه شرایط سخن گفتن افکار من و شما فراهم نباشد اما فضای مجازی فرصتی است مغتنم برای تبادل و تصحیح افکار. دوری و دوستی برای کسانی هست که دوستی واقعی ندارند. اما کسی که دوستی اش حقیقی باشد دوری عذاب است نه نعمت. البته در بین بحث‌ها ممکن است کدورت‌هایی هم پیش بیاید مثل بحث با نادی. اما با چند تا پیام خصوصی طرفینی مشکل دیشب من با نادی حل شد و هیچ کدورتی در بین نیست.
لطفا این اجازه رو بهم بده که گاهی بخونم مطابتو و در مقام تأیید یا رد نظرم رو بگم. خیلی خوشحال می‌شم که رد پای شما رو هم توی وبلاگم حس کنم...

بلندترین دوشنبه 25 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 21:50 http://bolandtarin.blogsky.com/

به به
خوشم میاد نوری شدم در ذهن شما تابیدم اساسی
آدم واقعا لذت نمی بره از این جور روشنگری ها
بهارک جونم و فاطمه جونم کلا مخلصیم و ما فعلا فنچیم در محضر شما اساتید که کل ماجراهای عاشقانه مان همیشه در همان حدوحدود عینک آفتابی می بوده و بس!!!

ولی محمدرضا تو خودتو قاطی نکن تو رو می کشم
دلیل خاصی هم نداره نپرس چرا!!!

یلدا در مورد محمدرضا هر کار کنی من موافقم باهات ..آخه تو تئوریسین تیم هستی عزیز دلم

منیره سه‌شنبه 26 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 00:13 http://rishi.persianblog.ir/

بدون اینکه قصد تلافی داشته باشم ... نمیدونم چی باید بگم . خب باید بتونم خودمو یه خورده جای یکی قرار بدم تا بتونم حرفشو بزنم . نه جای عروس خانما میتونم باشم . نه جای آقا دوماد . حالا چی از خواهرشوهرها کم می اومد که دلخور بودند ؟

میگم خوب شد برعکسش هم مجاز نیستا !! وگرنه چه خر تو خری .. بخشید چه عروس تو دمادی میشد شایدم برعکس

به درد طبیعی نمیریم عجایب ما رو میکشه

والا من هم ودم از این تیم یعجوج معجوج می ترسیدم که بخوان نقش عروس رو برامون بازی کنن ..فکر کنم خواهر شوهره بیشتر می ترسید تا ایکه دلخور باشه ...

منیره سه‌شنبه 26 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 00:14 http://rishi.persianblog.ir/

این مورد محمد رضا زنده ان هنوز ؟ سنگسار نشدن ؟ عجیبه ها !!

فکر کنم اونقد زرنگ بودند که اول طلاق گرفتند بعد با هم ازدواج کرده اند

میله بدون پرچم سه‌شنبه 26 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:07

سلام
حقیقتاً علیرغم اینکه گفتی منبع موثقه بازم تو کت من نرفت... دو تا رو شنیده بودم... ولی 4 نفر یه کم هضمش سنگینه!
یعنی 4 تا دخترخانم می تونن اینقدر با هم رفیق باشند!
می دونم الان باید فرار کنم خدافظ

ببینید نظر ش نفر خصی من اینه که این چهار نفر خودشون با هم سر و سر دارند ...

در ضمن پول حلال مشکلات و ایجاد کننده و تقویت کننده دوستی هاست

محزون سه‌شنبه 26 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:31 http://reza70.blogfa.com

بسی عجیب بود.

آره ... ولی انسان این توانایی رو داره که عجایب بیافرینه

سماء سه‌شنبه 26 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 14:38 http://saamaa.persianblog.ir

وقتی نظر خصوصی نداری ازم توقع نداشته باش چیزی بهت بگم!
ولی میگم همه خودمونین..
فاطمه؟من خب؟پارسال مریض بودم خب؟عمل کردم خب؟بعد الان با گذشت یه سال خوب نشدم خب؟حالا رفتم یه دکتر دیگه خب؟بهم گفته درست عمل نشدم................باید دوباره عمل شم اونم اورژانسی!لعنت به دکتره و اشتباهات پزشکی که فقط برای ماها یک اتفاق عادیی شده!
من میترسم.نمیتونم درد تحمل کنم دیگه!
ولی زیاد بهش فکر نمیکنم هرچی خدا بخواد.یه سال دیگه درد تحمل کنم بهتر ازینه که یه عمر درد بکشم.(دلداری خودم به خودمه!)
اتفاقای دیگه ای هم افتاده دیگه اصلا نمیشه اینجا بگم.یه راهی پیدا کن خلاصم کن ازین حرفای سنگین!
دوست دارم.بوس

عزیز دلم بالای صفحه سمت چپ تماس با من رو بزن ..پیغام خصوصی می تونی بزنی ..من بمیرم واست که درد می کشی ... برام بنویس ..منتظرتم

نادی سه‌شنبه 26 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 23:45 http://ashkemah.blogsky.com

داشتم به این عکست دقت می کردم می خواستم کلاهتو بدم بالا چشماتم ببینم

خوب می تونیم به درخواست هوادارن پاسخ بدیم و یه عسی بگذاریم که چشمانمان هم معلوم باش

البته پنهان بودن چشم دلیل داره ها ..شاعر (نزار قبانی) میگه

از تو چیزی به آنها نگفته ام ...اما
تو را دیده اند که تن میشویی در چشمانم

NiiiiiZ سه‌شنبه 26 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 23:49 http://taktaazi.blogfa.com

یعنی از ماست که برماست!!
والا به خدا!!
ا ا ا ا! عجبا!!!!!!!

عجیب که خیلی .... من هر کار یمی کنم نمی تونم خودم رو تصور کنم در چنین شرایطی

ققنوس خیس چهارشنبه 27 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:12

چه جالب بود

بله .. بله ..

آدمک چهارشنبه 27 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:23 http://www.nightthoughts.persianblog.ir

یعنی خاک بر سر چنین مردی کنن. واقعاْ با چه فکر و معیاری همچین کاری رو انجام داده؟؟؟

بهش بگو هر از چند گاهی از اون خونه چهار طبقه ات بیا پایین و جلوی ساختمان بایست. یه نگاه بهش بنداز ببین تو دقیقاْ کجای اون ساختمون هستی؟

اون ساختمون همون زندگی هست که این آقا واسه خودش ساخته. یعنی توی زندگی خودش هیچ جایی واسه خودش نداره.

خاک بر سرش کنن.



حرص نخور برادر ....بابا خب دوست داره چند تا زن داشته باشه ..از نظر الم که مشکلی نداره ..از نظر همسرانش هم مشکلی نداره ... من نمیدونم چطوری وقت می کنه به کار برسه وقتی آدم ۴ تا زن داره

امین چهارشنبه 27 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 14:32 http://jeninediroz2.blogsky.com/

تو این دوره زمونه ادم چه چیزهایی می شنود
البته من فکر میکنم گاهی در بین این ظاهر دوست داشتنی خانه دعوایی شبیه دعوای مرغ و خروس ها با سر صدای بالا و گیس کشی رخ میدهد

احتمال خیلی زیاد ... ولی باز هم بستگی به نیت پشت پرده داره ...

نسیم شنبه 30 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:03 http://nasim30.blogfa.com


دارم شاااااااااااااااااخ در می آرم

حق داری ..همه اکثراً چنین حسی دارند

رها از چارچوب ها شنبه 7 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 23:24 http://peango.persianblog.ir/

خدائیش عجب داستان عجیبی بود

یاسمن جمعه 17 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 00:08

فقط به خودم می گم : تو قول دادی!قول دادی پیش داوری نکنی!پس هم دهنت رو بسته نگه دار هم ذهنت رو!:هنوز هستند آدم هایی که خود را معیار قرار می دهند و ورفتارهای غیر این معیار را پوچ می دانند" زدمش رو دیوار کمدم تا مبادا معیار خودم بشم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد