مکاشفات یک لیلی گمنام

اینجا خودِ خودم هستم

مکاشفات یک لیلی گمنام

اینجا خودِ خودم هستم

به روز شدم

به اندازه 3، 4 روز کار مداوم، کار دارم که انجام بدم ولی اینجا نشسته ام چون دلم برای نوشتن تنگ شده .... 

 

من دوست دارم برم به سواحل زیبای اقیانوس هند و آسیای جنوب شرقی از جمله بالی، الان هم بیکارم، هم پول تو دست و بالم هست ولی کاوه نمی خواد بیاد .. چرا؟ چون به نظرش رفتن و نشستن توی ساحل استوایی و حدود 2 میلیون خرج کردن نمی ارزه (البته خدا وکیلی با یک میلیون و پونصد هم میشه رفت و برگشت)... حالا می گید چی کار کنم؟  

 

در اینجا یک زن ایرانی فداکار، مثل گذشته های نه چندان دور، آرزوی دلش رو می زاره زیر پاش و به فداکاری خودش افتخار می کنه ولی من!!! اصلاً چنین فداکاریی در خودم نمی بینم، اصلاً خانم ها!!! آقایون!!! من خودخواه .. می خوام برم بالی!!! همینه که هست ... واقعاً خیلی گناه بزرگیه که من تنها برم؟ به نظر خودم خیلی هم کار درستیه ولی انگار تو زندگی زناشویی مد هست که همه کارها رو مشترک انجام بدیم ...  

 

فکر نکنید ازش نپرسیدم تو می گی کجا بریم؟ این هم پرسیدم ولی هیچ حرفی نمی زنه .. کاوه فقط می دونه با چی مخالفه ولی نمی دونه که با چی موافقه .... اینو چند ماهه فهمدیم ...  

 

 

فکر کنید ... من و اون از بچگی با هم بزرگ شده ایم، 5 سال قبل از عروسی هم دوست بودیم، تازه من این رو فهمیدم .... این جملات واقعاً اعترافات بزرگیه ها !!!! برام دست بزنید که حاضرم اعتراف کنم تقریباً هیچ شناخت به درد بخوری از کاوه تا قبل از زندگی زیر یه سقف نداشتم .. البته خودم خیال می کردم دارم ولی شتر در خواب بیند پنبه دانه ... 

 

 

تازه یه اعتراف بزرگ تر هم دارم .. اون هم اینه که چندماهه فهمیدم خودم هم اصلاً نمی شناسم. این که دیگه ته فاجعه است ....  دارم یه کارایی می کنم که خودم رو بشناسم ولی یه کم می ترسم ....

 


  

یه نفر که خیال می کردم می تونم روی دوستیش و حضورش حساب کنم، بدجوری من رو گذاشته تو کف ... یه دفعه چنان ما رو قال گذاشت و رفت که انگار نه انگار روزی نه چندان دور گفته بود" روی دوستی من همه جوره حساب کن!!!" من همیشه حرف های آدم ها رو باور می کنم ... این حرف رو هم از اون آدم باور کردم .. به خصوص که آدمی بود که تا حالا نشنیده بودم حرف بیخودی یا دروغ بگه ..ولی خب دیگه ..نظر آدم گاهی عوض میشه .. شاید دلش می خواست که باشه ولی دید نمی تونه 

 


 

راستی این روزا یه کار جالب دارم انجام می دم ... می رم کلاس رقص .. رقص اسپانیایی ... فکر کنید!!!! چقدر هم که من این کاره هستم توی مجالس همه رو بشونم، آهنگ مخصوص خودم رو بذارم و بیام وسط تنهایی برقصم ... ولی خیلی خوبه .. دنیای رقص خیلی شاده ... کاش من دیپلم بودم ولی معلم رقص بودم ... خیلی کار مفرحیه .. به خدا می گم 

 


 

دلم برای همتون تنگ شده ... می آم ... ولی یه کم صبر کنید ..نذارید به حساب بی معرفتی ها!! شماها بیایین .. به بودن همتون خیلی نیاز دارم ... خیلی زیاد ... 

 

 

نظرات 11 + ارسال نظر
ایمان جمعه 9 دی‌ماه سال 1390 ساعت 21:51 http://istgaah.bloghaa.com

اعترافات آموزنده ایه!برای کسی که بخواد درس بگیره .

یعنی الان من معلمم؟؟؟

مترجم دردها جمعه 9 دی‌ماه سال 1390 ساعت 22:38

آبجی من چاکرتم.چرا هستی ناراحت؟بیمه کند حمایت !

...

آبجی من فردا کارم دانشگاه گیر کرده،ولی احتمالا یکشنبه هستم در رکابت.امیدوارم تو هم وقت داشته باشی

بعله. داشتیم ... دیدید که ...

سماء شنبه 10 دی‌ماه سال 1390 ساعت 03:17 http://saamaa.persianblog.ir

خدا رو شکر، ده هزار مرتبه شکر ،صد هزار مرتبه شکر، که دلت واسه نوشتن تنگ شده و نوشتی به فکر دل بقیه که نیستی!!!!
لطفا" نه همسریتت بگیره و نه فداکاریت و این آخری رو هم بنداز بره یعنی ایرانییتت!برو...هر جا که واسه روحیه ات بهتره برو...با کاوه بدون کاوه اصلا" مهم نیست فعلا" یکمی به فکر خودت باش خو!
باورت میشه اکثرا" خودمون رو نمیشناسیم ولی همه به همین نیاز داریم یه اعتراف!ازینکه یه قدم از همه جلوتری یه بوس...
--------------------
یه جوری مینویسی آدم به خودش میگیره!!!!!
شاید هم تو دربارش اشتباه فکر میکنی؟زود قضاوت کردن!
--------------------
هنوزم دیر نشده!حالا نمیشه مثلا" لیسانس دانشگاه تهران باشی ولی معلم رقص مثلا"؟؟؟چرا سخت میگیری خواهر؟؟؟
--------------------
مهربونم؟همهء حرفاتو میخونم و توی تک تک حرفات صدات تو گوشمه...خیلی دلم برات تنگ شده بیشتر از اون چیزی که فکر کنی...دلم میخواد بغلت کنم یه بغل محکم...

--------------------
خیلی دوست دارم!جیک جیک

نه عزیزم. من هنر کنم به فکر خودم باشم. در مورد معلم رقص شدن والا الان خیلی سخته... چون باید همه چیز رو بذارم کنار و یک نفر هم خرجم رو بده تا من 2 سالی برم وب یام کلاس رقص تا بشم معلم ...

ما هم دوست داریم در آغوش شما باشیم. در ضمن تلفن می زنم جواب نمیدی ...

ن.د.ا شنبه 10 دی‌ماه سال 1390 ساعت 06:53 http://bluesky1.persianblog.ir

امیدوارم این شناختها شما را از هم دور تر نکنه.
ولی بد نیست ادم بعضی وقتها به احساسات خودش هم توجه کنه. اگه دوست داری بری چرا نباید بدون او بری؟ این طوری که ازدواج میشه فقط اسارت.
از دوست زیاد انتظار نباید داشت. شاید واقعا کاری از دستش بر نمی اومده.
رقصیدن را دوست دارم خیلی.

ن.د.ا ... دلم برات تنگ شده .. جات خالی که بریم اسپانیایی برقصیم ...

منیره شنبه 10 دی‌ماه سال 1390 ساعت 14:38 http://rishi.persianblog.ir/

امیدوارم برای کاوه
امیدوارم دست بجنبونه
امیدوارم برای تو
امیدوارم دست نگهداری
تا کاسه شو پر نکنم حق خودم نمی دونم دست رد به سینه اش بزنم
چون بعدش وجدان درد خودم امون نمیذاره برام
ساحل آرام رو به ساحل دریا ترجیح میدم
امیدوارم هر راهی رو که انتخاب می کنی به آرامش و رضایتت ختم بشه
هستیم کنارت ... چه این ساحل ... چه اون ساحل *:

وای منیره همون 4 تا جمله اول خودش همه چی هست ... دعا کن برام ..میدونم که دعا می کنی

پیانیست یکشنبه 11 دی‌ماه سال 1390 ساعت 06:47 http://baharakmv21.blogsky.com

های باز پشت سر داداش مون حرف زدیا...
بامداد اون دو تا کتابی رو که آوردین مخصوصا بهترین مامان دنیا رو از خودش جدا نمیکنه.بعضی وقتا که کتابو نمیبینه میگه کتاب میخوام. بهش میگم کدوم کتاب؟ به در خونه اشاره میکنه و میگه کتاب خاله... عمو ریش داشت... و دست میکشه به چونه اش... خلاصه که کل کتابو حفظ کرده. چون دید که شما از در خونه وارد شدین همیشه به در اشاره میکنه.
نگارنده جون. با انرژی برقص. بذار خشکی و خستگی از تنت و ذهنت دور بشه. کار بسیار خوبی کردی...

باشه. موقع رقص بهت فکر می کنم ...

آدمک یکشنبه 11 دی‌ماه سال 1390 ساعت 13:04 http://www.nightthoughts.persianblog.ir

نمی خواد بیاد یا نمی خوای ببریش

تا جاییکه من دیدم زنان می تونن مردان رو مجبور کنن هر کاری رو انجام بدن با میل و رغبت

از شوخی که بگذریم. خب حتماً بنده خدا دو دو تا چهار کرده دیده نمی صرفه واسه یه سفر چند روزه 1.5 ملیون پول بده.

می گم این شناخت رو بی خیال شو !!! نمی دونم چرا هر کی می ره دنبال شناخت، آخرش سر خورده می شه

رقص؟

من هر وقت این کلمه رو می شنوم ناخودآگاه یه لبخند می آد رو صورتم !!!! خنده ام می گیره حالا چرا؟ خودمم هنوز نکشفیدم.

دلیل اون برای خودش منطقیه، دلایل من هم برای خودم نطقیه .. حالا باید چی کار کنیم؟

اگر هدفت از شناخت تبدیل شدن به پیغمبر نباشه، خوبه ..

آخه رقص واقعاً شادی آوره برادر جان ... بخند ..بلند بلند هم بخند

میله بدون پرچم دوشنبه 12 دی‌ماه سال 1390 ساعت 15:31

سلام
تازه یه اعتراف هم من می کنم : از کجا معلوم شناختی که الان به دست آوردم هم درست باشه!؟
یه لایک به بیشتر دوستان

پس چه کنیییییییییییییییییییییییم؟ آخه این چه زندگی مزخرفیه

پیانیست دوشنبه 12 دی‌ماه سال 1390 ساعت 18:44 http://baharakmv21.blogsky.com

آفرین به مستر کارلوس...

سماء سه‌شنبه 13 دی‌ماه سال 1390 ساعت 15:51 http://saamaa.persianblog.ir

پس تو کجایی ابدیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی؟
...

همیییییییییییییییییییییییین جاااااااااااااااااااااااااا

سماء چهارشنبه 14 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:36 http://saamaa.persianblog.ir

بابا عزیزم من که بهت sms دادم فاطمه!
الهی قربونت برم من...
اون خط خاموشه شماره ای ک دستمه رو واست فرستادم باور کن!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد