مکاشفات یک لیلی گمنام

اینجا خودِ خودم هستم

مکاشفات یک لیلی گمنام

اینجا خودِ خودم هستم

سفر مختصر مفید

پنج شنبه و جمعه هفته پیش با مامانم دوتایی رفتیم بابلسر 

 

دلم می خواست فقط یه جای آروم باشم که کسی نباشه، من مجبور نباشم زیاد حرف بزنم، بتونم برم توی عوالم خودم، ... خیییییلی خوب بود. چون همش تو اپارتمان بودم، خوابیدم و مامان طفلکی من  این دو روز برای من اسباب آرامش رو فراهم کرد و من هم توی عوالم خودم بودم. 

 

روز پنجشنبه رفتیم دریا و 3 ساعتی تو طرح سالمسازی خواهران بودیم که چند تا نکته جالب  داشت: 

 

اول اینکه اندازه طرح در مقایسه با طرح سالمسازی خواهران که سال گذشته من در زیبا کنار گیلان رفته بودم  اصلاً قابل مقایسه نبود. خیلی کوچک بود. 

 

دوم اینکه 3، 4 تا لوله یه گوشه نصب کرده بودند که مثلاً به عنوان دوش ازشون استفاده کنیم که اونها هم آب نداشتند. یعنی اونجا هیچ آبی در دسترس نبود. تصور کنید از آب دریا می آیی بیرون می خوای یه لباس تنت کنی باید همون جوری خودت رو بزنی به بیخیالی و لباس بپوشی 

 

سوم اینکه نجات غریق یه خانمی بود که بی نهایت بی ادب و پرخاشگر بود. (بر عکس گیلان که نجات غریق ها دختران جوان مودبی بودند که مایوهای یک رنگ تنشون کرده بودن و دائم در حال قدم زدن و مراقبت بودند و این خانم از طریق بلندگوی داخل طرح با یه آقایی بیرون چادر صحبت می کرد. به علاوه وظیفه ایشون مراقبت از این بد که کسی گوشی دوربین دار با خودش نیاره داخل،‌ولی هیچ مراقبتی در کار نبود و همه در حال عکس گرفتن از خودشون بودند

 

 

چهارم اینکه خوب معلومه،‌خانم ها همه بیشتر درگیر آفتاب گرفتن بودند تا استفاده از دریا که خوب این به خودشون مربوطه، ولی جالب این بود که وقتی من بعد از آب تنی اومدم و یه کم خشک شدم و نشستم تو سایه مشغول کتاب خوندن شدم،‌نگاه های عاقل اندر سفیه همه "از ریز تا درشت" رو احساس می کردم ولی خوب اگر قرار بود به نظرات دیگران اهمیت بدم که کلاً این شکلی که الان هستم نبودم 

 

 

 نکته از همه جالب تر اینکه، دقیقاً اونطرف چادر آقایون هم می تونستند برند توی آب، به علاوه قایق های موتوری و جت اسکی هم خیلی راحت از بیرون محوطه چادر عبور می کردند و هیچ کس هم مشکلی نداشت

 

 

گذشته از همه چیز،‌ نشستن کنار دریا، وقتی باد می پیچه لای موها و سر و گردن و خوندن کتاب "بار دیگر شهری که دوست میداشتم" مرحوم نادر ابراهیمی،‌ لحظاتت رویایی میشوند  


 

یعداز مدتها  یه 15 دقیقه همون زیر پیلوت دوچرخه سواری کردم. این دو روز، اکثر ساعات خونه بودم، زیر پیلوت، در جریان باد می نشتسم یا دراز می کشیدم و برای خودم رویا پردازی کردم و خاطرات خوب از آدم ها و مکان ها و جریانات مختلف رو یادآوری می کردم. کاری که چندسال پیش بیشتر براش وقت می گذاشتم و در نتیجه شادتر بودم ...  

 

نظرات 7 + ارسال نظر
پیانیست دوشنبه 27 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 14:15 http://baharakmv2.blogsky.com

وای چه کردی. چه قدر لحظه هاتو خوب نوشتی. خیلی خوشم اومد. دوچرخه نگو که عاشقشم و محروم. دریا هم تازگیا دوست دارم. ولی من برعکس تو وقتی تنها میشم هرچی خاطره تلخه میاد تو ذهنم. فقط با موسیقی راحت میشم. البته اونم تازگیا که موسیقی رویاهامو پیدا کرده م. نادر ابراهیمی هم خیلی عاشقانه است. خوش باشی.

بهارک جونم خیلی خسته بودم .واسه همین به تو خبر ندادم که دارم میام. چونمی دونستم نمی تونم بهت سر بزنم. ولی واقعاْ خوب بود ... تو که خودت یه پا رویا پردازی.. چرا این حرفو می زنی؟

راستی موسیقی رویاهات منظورت همون امیری خونیه؟ یا یه آهنگ خاصه؟

میله بدون پرچم سه‌شنبه 28 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 05:54

سلام
چه خوب!
به قول بهارک دلمون آب

ارزو می کنم به جای اینکه دلتون آب بشه،‌خدا قسمتتون کنه .. البته اگر خانم بچه ها رخصت بدهند. چون اصل کار سکوت بود اینکه درگیر هیچ کس و هیچ چیز نبودم

منیره سه‌شنبه 28 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 18:58 http://rishi.persianblog.ir

سلام عزیز . آی گفتی از این طرح ! ساحل قوی انزلی هم عریق نجاتاش یک بودن هم قایق سواراش . هر چی خاک سیاه دنیاست به سرشون با اون طرح جدا سازیشون . معلوم نیست چی رو از چی سوا کردن . خوش باشی عزیزم دیگه همیشه برو گیلان همون انزلی عالیه

من می گن خاک های رنگ دیگه هم بریزن سرشون .. حقشونه ..چشم حتماً میرم

[ بدون نام ] چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:41



دلم دریا خواست !

...

گفتی نادر ابراهیمی و کردی کبابم

من خودم هر بار کتاب هاش رو می خونم دلم براش تنگ میشه

مترجم دردها چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 15:54

http://www.farsnews.com/plarg.php?nn=M400462.jpg

محمدرضا .... خیلی خوب بود . خیلی

بلندترین چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 21:24 http://www.bolandtarin.blogsky.com

من از طرح های سالم سازی متنفرم
دیدن این همه آدم تو یه محیط کوچیک عصبیم می کنه
با لباس تو آب رفتن رو ترجیح میدم...

راستی خوشحالم که خوش گذشته دوست جون

خدا نصیبت کنه که خوشششش حالیییی بود

سانیار پنج‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:07

ای گفتی دریا
من که از دیدن دریا محرومم . ما فقط کوهستان داریم ولی تا حالا دوبار اومدم شمال و کلا ۳ بار کنار دریا ( البته شمال ) رفتم . غروباش چه حالی میشدم بعد از آبتنی و شنا کردن میرفتم یه گوشه مینشستمو و فقط مردم رو نگاه میکردم هر کی یه حال داشت یکی غم یکی شادی یکی متناوب و ..........

ایشالا قسمتتون بشه بیشتر از این حرفا دریا رو ببینید ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد