مکاشفات یک لیلی گمنام

اینجا خودِ خودم هستم

مکاشفات یک لیلی گمنام

اینجا خودِ خودم هستم

دلتنگی های یک دختر بچه

 

 

در رویاهایم

سنجاق به دست

به نزدت می آیم

تا مهربانیت را

به سرم سنجاق کنی

و من ....؛

دل نازکی دخترانه ام را

برایت بازگو کنم 

......

هنوز هم مرا در آغوش می‌گیری؟

 

 

فاطمه 


عکس مربوط به تولد سه سالگی است ...
نظرات 21 + ارسال نظر
آشنا شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 00:10

چقدر صمیمی
چقدر دوست داشتنی
و چقدر به یاد ماندنی
همیشه ساده
همیشه مهربان
و همیشه عاشقانه ای

ممنوم، بن .. اینقدر یعنی؟

واقعاً دلم تنگه ... احساس می کنم اگر بود خیلی زندگی آسون تر بود

بلندترین شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 00:24 http://www.bolandtarin.blogsky.com

کاش می شد یه چیزی بگم

این همه حرفیه که واسه من مونده .. حرف زدن این موقع ها سخته ....

پیانیست شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 08:53 http://baharakmv2.blogsky.com

کسانی که میرن راحتن. فکر ماها رو نمیکنن که تو چه مخمصه هایی گیر میکنیم و راه فرارمون چقدر خطرناک و پر پیچ و خمه. کاش من هم میتونستم تسلیتی بگم یا تسلای خاطرت باشم عزیز دلم. خیلی داغون شدم. برای محبتی که میتونست دنیای چند نفر رو عوض کنه و نیست.

به قول سهراب ....

"و رفت تا لب هیچ
و پشت حوصله نورها دراز کشید
و هیچ فکر نکرد
که ما میان پریشانی تلفظ درها
برای خوردن یک سیب
چقدر تنها ماندیم"

نادی شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:16 http://ashkemah.blogsky.com

عزیزم. چه حس غمگینی اینجا نهفته.
پدر دوست داشتنی و عزیز. روحش شاد.

اما این دختر کوچولو شیرین و ناز دیگه بزرگ شده. با سختیهاش مبارزه کرده. و زندگی شو ساخته.

پدر این دختر نازنین را تنها نگذار. حتی از اون دنیا. مواظبش باش.

دلم بغلش رو میخواد
ذستای بزرگ و گرمش رو ...

آره ..غم دارم .. زیاد

میله بدون پرچم شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 21:52 http://hosseinkarlos.blogsky.com

سلام
یادشان گرامی...
یاد اون چراغ گردسوز دوران بمباران و موشک باران هم به خیر...البته نه قسمت بمب و موشکش بلکه اون قسمت جمع شدن جمع خانواده در یک فضای کوچک و گرم و صمیمی و....

آره آره .. چراغ های خاموش و دور هم نشستن .. بدون تلویزیون، موبایل، کامپیوتر، فقط همدیگر رو داشتیم ، ولی داشته هامون خیلی بیشتر از الان بود ...

مترجم دردها شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 23:42 http://fenap.blogsky.com

خواهر من چه بگویم

کاش من هم می توانستم چیزی بگویم

می دونم ... این موقع ها سخته آدم حرف بزنه ... حضور شما موجب تسلی خاطر بازماندگان است ....

مترجم دردها شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 23:43 http://fenap.blogsky.com

فاتیما
شعرت حرف ندارد
این را در ادامه باید می گفتم

به به .. ببین چی شده که تو برای شعر نظر نوشتی .. اون هم تعریف !!!! خوش به حال من

راستی دستت درد نکنه که دیکته "فاطیما" رو عوض کردی به "فاتیما"

منیره یکشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:17

فاطمه ام ! تا کی میخوای غصه نداشته هات رو بخوری عزیز دلکم ؟ فدای آرزوهات که اینقده قشنگ مینویسیشون .

چقدر بابات خوشکله فاطمه . قربون دلت برم من . به مامان سلام برسون .

منیره همه این سال ها حرفی از نداشته ها نزم، ولی خسته ام .. دلم می خواد منفجر بشم .... تو که می دونی .... پس تو رو خدا دعوام نکن ....

بابام خیلی قشنگ بود .... ولی من شبیهش نیستم

نازنین یکشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 13:56 http://www.chert-pert.blogsky.com/

سلام

چقدر خوبه با عکس میتونیم خاطرات رو ب تصویر بکشیم


همیشه از دیدن عکس های قدیمی لذت میبرم...

موافقم .. با اینکه 27 سال پیش هست ولی کاملاً حس و حالش رو احساس می کنم

منیره یکشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 18:00

من کی باشم تو رو دعوا کنم دختر !! بیجا میکنم ! این آیکون به خودم بود . برای خودت میگم عزیزکم . اگه گفتنش سبکت میکنه که خوبه ... ولی فکر کردن به این همه غصه واقعن سبکت میکنه ؟ اگه آره بگو ... ما که همراهیی به جز خوندن و فهمیدنت از دستمون برنمیاد .

تو فکر کن که من دارم خودمو واست لوس می کنم .. خدا نکنه یکی پیدا بشه ناز کش باشه ... بی جنبه ها خودشون رو سریع نشون می دن

تو خوبی، خوبی خوبی، خییییییییییییلی دوستت دارم

منیره یکشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 18:02

در ضمن میخواستم بگم شکل بابات هستی ولی ترسیدم بگی چرا لو میدی ... واسه همین نگفتم . البته مامانتم که ندیدم تا اینجاش به بابا رفتی خوشکله

بزار یه فکس جدید بزارم .. خواهر بیشتر شبیهشه .. ولی کلاً تو و نظرت رو عشقه

محمدرضا یکشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 23:06 http://www.hazion.blogfa.com

[گل]پدر نورآور خونه[گل]
روح همه باباهای مهربون دنیا شاد[گل][گل][گل]

چرا اینجا آیکون گل نداره؟

سماء دوشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 00:58 http://saamaa.persianblog.ir

سلام.از آشناییتون خیلی خوشحالم چون یک دوست همجنس نیاز داشتم که از من بزرگتر باشه و همچنین دقیقا آدمی باشه که از ته دلش هر کاری رو انجام میده پس میتونم امیدوار باشم که فاکتور ها در یک نفر جمع بندی شده....پس میتونم شما رو دوست خودم بدونم فقط و فقط اگه شما هم منو بپذیرید؟
در ضمن نوشته تون عالی بود....
شاد باشید.منتظر جوابتون هستم.

هی وای من ...
به خونه من خوش اومدید ... در خدمتتون هستیم

خانم خانوما من خوشحال میشم یه دوست به جمع دوستانم اضافه بشه، ولی به خاطر بزرگتری انتظار عقل و درایت از من نداشته باشیاااا .....

محمد دوشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:41 http://www.sabz.parsiblog.com

چه احساس زیبا و لطیفی.
خدا رحمت کنه پدر بزرگوارتون رو. روحشون شاد.



ممنونم .. خدا همه آدم ها رو قرین رحمت کنه .. چه کسانی که رفته اند چه کسانی که زنده اند

منیره دوشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 20:06

از قدیم گفتن به راه داره

کارینو جمعه 18 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 15:46 http://shoele.blogsky.com

سلام بر شما
دختر استوار امروز

فاطمه عزیز عکسی که گذاشتید خیلی قشنگه و پر از حس

نگاه ناب پدرانه پدرت و ناز دخترانه تو برای پدر

یادت باشه پدرها همیشه و همه جا به یاد دختراشون هستند

شادباشی گل ناز

می دونم ...ولی بالاخره باید خودمو واسش لوس کنم دیگه ... دلم ناز کشیدنش رو می خواد شدید .....

NiiiiiZ جمعه 18 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 19:44 http://taktaazi.blogfa.com

فاطمه جونم
غصه ای شدم
مهربانیت را
به سرم سنجاق کنی

عزیز دلم ... چشم .. هرکاری از دستم برمی آد انجام می دم که این غصه سبک بشه

امین یکشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 23:22 http://jeninediroz2.blogsky.com/

فاطمه جان خیلی عکس تاثیر گذاری هست
و متن مختصر و مفید بود
موفق باشی

ممنون امین جان .. لطف داری .... با اینکه 14 سال گذشته ولی انگار هنوز روز اوله که از دست دادمش ...

کارینو چهارشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 15:48 http://shoele.blogsky.com

گلم
خب براش ناز کن
باهاش بلندبلند صحبت کن

براش از اتفاقات روزانه ات بگو
براش بخند
لباس هات رو بهش نشون بده نظرش رو بپرس
یادت باشه پدرت همیشه درکنار توست.

باباها اصولا عاشق دختراشون هستند و دخترا اصولا بابایی
پس ناز کشیدنو دوست دارند و ما دخترها هم ناز کردن رو دوست داریم

راستی غر غر یادت نره


بعضی وقتا باهاش حرف می زنم، بهش غر میزنم، شاکی میشم،

کارینو خودم باور دارم که خیلی وقتا بهم کمک کرده و می کنه ....

رها از چارچوب ها جمعه 25 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 23:08 http://peango.persianblog.ir/

یادشان شاد ...
روزها می گذرد ... حادثه ها می آید . یاد خاموشی ها و چراغ های گردسوز و دور هم بودنها به خیر
روزگار کودکی یادش به خیر .

یاد باد آن روزگاران یاد باد ....

سحر جمعه 1 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:23

فاطمه جان خیلی قشنگه
آدمای که حسشونو میتونن بنویسن آدمای قوی هستن...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد