مکاشفات یک لیلی گمنام

اینجا خودِ خودم هستم

مکاشفات یک لیلی گمنام

اینجا خودِ خودم هستم

پرده افتاد!!!

هفته پیش برای انجام کارهای اداری و استخدامی شرکت جدید

کلی فرم و مصاحبه و این جور چیزا رو از سر گذروندم

یه جا ازم پرسیدن: مجردی یا متأهل؟

هنگ کردم.

خودمو جمع کردم و گفتم: متارکه کردم.


صدای خانومه محو شد و تصویرش ازم دور می شد

اولین بار بود این کلمه رو جایی به کار می بردم.

متارکه ..متارکه ... متارکه


همیشه به این موقعیت فکر کرده بودم

اینکه وضعیت تأهلم رو چی باید بگم

ولی حالا که باید اذعان کنم به واقعیت

تلخیش و سختیش راه گلوم رو بسته

واقعیت ها وقتی پیش می آن و رخ میدن

حال و اوضاع اونجوری که فکر می کنی و پیش بینی کردی نیست



احساس می کردم یه چاله توی سینه ام ایجاد شده

احساس کردم تنها هستم

احساس کردم جدا افتاده هستم

احساس کردم یه قطعه جدا افتاده از یک کُل شده ام


پیش خودم تکرار می کردم: متارکه، متارکه

من ترک کردم یا اون منو ترک کرد؟

من ترک کردم یا اون منو ترک کرد؟


نمیتونم، نمی خوام به جواب این سوال فکر کنم

نمی خوام براش جوابی داشته باشم.

توی ابهام و تاریکی بودن انگار تحملش برام آسون تره

انگار می تونم راحت تر با قضیه کنار بیام

انگار مجبور نیستم مسئولیتش رو بپذیرم

حتی اگراون مسئولیت فقط 1% باشه


ولی پرده ها یکی یکی دارند می افتند

و با افتادن هر پرده، یک شعاع نور روی واقعیت می افته

اولیش با بیان این واقعیت افتاد

بعدی ها هم به تدریج می افتند

اون وقت توی روشنایی، من باید با این سوال روبرو بشم

باید مسئولیتش رو بپذریم



فکر میکنم، به یاد می آرم،

 خاطرات مثل برق و باد ز جلوم می گذرند

از لحظات اول تا آخرین لحظات

خوب و بد، تلخ و شیرین

باید به جواب فکر کنم

....

من ترک کردم، ولی زمانی که احساس کردم تنها شده ام

شاید ناآگاهانه و بدون غرض، ولی من تنها شدم، 

بعد من آگاهانه تصمیم گرفتم که ترک کنم.



توی این روابط، هیچ وقت مسائل یک طرفه نیستند

هرکس یه جای کار نقشی داشته و سهمی.

واقعیت اینه که رابطه ها ابتدا تَرَک می خورند و تَرَک ها،

باعث جدایی قطعات می شند.  





تابلو جدایی اثر Tomasz Alen Kopera


نظرات 21 + ارسال نظر
دکتر شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 17:21

....

:( اوهوم ...

بهارک یکشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 01:26

از صبح که اینو خوندم دارم میمیرم. دیگه طاقت ندارم. سر درد امونم رو بریده... آخه چرا... راست نمیگی... در مورد خودت نبود... شفاف کن...

تو جزو کسایی بودی که مطمئن بودم غصه می خوری، چند وقتی میشه. :( ... رابطه ای که کار نمی کنه رو باید تموم کرد. هرکدوم یه جور دیگه شادتر و راضی تریم.
غصه نخور دوستم. :*

بهارک یکشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 09:10

وای فاطمه... همسرت خیلی آقا بود ولله...

آقا بود ولی آقا بودن لازمه، کافی نیست .....

یک لیلی یکشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 23:33 http://yareaftab.blogsky.com

این آیا سرنوشت محتوم زندگی همه ی ماست؟
اینجا دوستی دارم که شرایطش مثل یکی دو سال بعد منه. انگار فردات رو ببینی. و جدا شده. و خودم ... به شکل عملیاتی به این مساله فکر می کنم. به این که چی رو دارم تکرار می کنم؟ و چرا؟ و اینی که الان داره جون می کنه و شاد نیست، منم؟ چرا؟ و اینجا اولین باری هست که اینو می نویسم.
چقدر دلم می خواد باهات حرف بزنم. وایبر داری؟

چی بگم؟

آره وایبر دارم ..برات پیغام می زنم

سما دوشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 02:52

من گفتنی هامو زیاد گفتم... و شاید تو نیازی نداری به گفتن... نیازی نداری به شنیدن...نیاز داری به دوتا چشمی ک بهت بگن تن ها نیستی...تو میتونی همیشه بهترین تصمیم ها رو بگیری... روزی ک این خبر رو ازت شنیدم واقعا شوک زده بودم...میدونستم فاطمه نمیتونه تصمیم اشتباه بگیره...الانم ورق خورد این برگ و هرچی نالیدن راجبش فقط برگه رو سیاه میکنه...
خیلی وقتها یه جواب رو بارها تو ذهنمون آماده میکنیم و مرور میکنیم اما به وقتش مزخرفترین جواب رو میدیم...
باور اونچه هستیم سخت ترین نوع باورهاست!
پاهای تو تحمل این بار رو دارن و دوباره زانو راست خواهی کرد...
و
و
و
از ده تا چندتا دوسم داری؟

از ده تا 8 تا دوستت دارم، اون دو تا هم بمونه برای اینکه در آینده بتونم بیشتر هم دوستت داشته باشم

بهارک دوشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 12:52

هفته پیش مامانم اینجا بود . دیروز رفت. رفته بودیم بگردیم... از جلوی چشمام دور نمیشدی. تو خیابون یهویی یادت میفتادم و قلبم درد میگرفت. هی دیگرون باهام حرف میزدن و من اصلا نمیشنیدم. خیلی ناراحت بودم. اونقدر اسمت رو آوردم که آخرش همه اعتراض کردن. این بود شرح حال مختصری از من بعد از خوندن پست تو...

بهارک ناراحت نباش ... رابطه همینه، زندگی همینه، این هم یه شکست بود برای من ولی خب مثل هزاران شکست دیگه با همه تلخی پشت سر گذاشته میشه ... من خیلی فکر کردم و تلاش کردم و الان باور دارم تصمیمم درست بوده ..
ادامه دادن رابطه ای که کار نمی کنه، جز تلخی و اذیت و اثر بد گذاشتن روی همدیگه چیز بیشتری نداشت ....
من 2 سال به صورت کامل صرف کردم که باور کنم و ببینم باید چه کنم. همه جوره تا حد توان ذهنی و روحی و جسمی خودم تلاش کردم.
اینکه آدم زندگیش رو به هم بزنه اصلاً راحت نیست، خیلی هم دردناکه ولی نگه داشتن یک اسم، یک پوسته برای من (توی منطق و حس و حال و روش فکری و جسم و روح من) منطقی و ارزشمند نبود.
تو من رو با خودت نباید مقایسه کنی، نباید احساس کنی یا تصور کنی چیزی که برای ما از بین رفت چیزی شبیه زندگی تو یا خانواده تو بود.
من خوشحالم، تو هم کم کم می پذیری

در ضمن تو خیلی مهربونی و ساده و صمیمی ..من رو حسابی شرمنده می کنی

الهه دوشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 22:07

یاد این جمله افتادم: "یه پایان تلخ بهتر از یک تلخی بی پایانِ"

دقیقاً ..هرچند که پذیرش مسئولیتش واقعاً واقعاً سنگیه

مترجم دردها سه‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 22:18

سلام بر فاتیما

چندی پیش پایان نامه یکی از بچه های دانشکده به دستم رسیده.موضوع پایان نامه "باز سازی زندگی پس از طلاق" بود،موضوعی عالی با پرداختی عالی،در وصفش همین بس که نگارنده اش با ارائه این پایان نامه بدون کنکور دکترا در دانشکده مان - دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران - مشغول به تحصیل شد.

مضمون پایان نامه این بود که مردان و زنان مختلف،با طبقه اجتماعی و تحصیلات و تجربه و... مختلف زندگی پس از جدایی خویشتن را چگونه از سر می گذرانند و بازسازی چگونه حادث می شود.نتیجه گیری ها و تیپ بندی ها تحقیق مفصل بودند.برخی راه منفعلانه زیستن در پیش می گیرند و برخی دیگر در شرایط انتقالی به سر می برند و برخی دیگر فعالانه تر پیش می روند.

هدفم از این مقدمه طولانی ذکر این نکته ست که متارکه الزاما دارای پیامد های طولانی مدت ناراحت کننده نیست،هر چند در کوتاه مدت معمولا با چنین احساساتی همراه است.همان طور که الهه گفت،یک پایان تلخ بهتر از یک تلخی بی پایان است.

اینکه متارکه کردی ناراحتم کرد،لیکن با شناختی که طی این شش سال از تو بدست آوردم احساس می کنم فردی هستی که می توانی از پس مشکلات بر آیی و مسئله را حل - یا منحل - کنی.امید وارم احساسم درست باشد و در تلاش هستم در اولین فرصت ببینیمت.

تو لطف داری ... من زمان زیادی رو صرف تصمیم گیری کردم و الان توی این چندماهی که گذشته باور دارم کارم درست بوده، هرچند تلخ بوده ...

تمام تلاشم رو می کنم که از نو بسازم، بهتر و بالنده تر ... دلم براتون یه ذره شده ... خیلی زیاد

شهاب پنج‌شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 13:52 http://blindday.wordpress.com/

دارم به نوشتتون فکر می کنم...
بهش فکر می کنم...
قطعاً تا مدتی بهش فکر می کنم...

فکر کن و اگر به نتیجه یا برداشتی رسیدی برام بنویس

خانوم گل دوشنبه 2 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 13:22 http://www.hamehichkas.blogfa.com

چرا اینطوری به قضیه نگاه میکنی. منم تنها هستم ولی متارکه هم نکردم. داری برای خودت غول می سازی از چیزی که انتخاب کردی. یعنی قبلا تنها نبودی؟ برو عمو

غول نمی سازم
ولی گاهی می فهمم که دارم انکارش می کنم. به هر حال توی بستر فرهنگی ما این موضوع همچنان مسدله ساده ای نیست. من با تصمیمم مشکلی ندارم ولی حرف زدن راجع بهش کلاً برام راحت یست. نمی خوام ادای آدمهایی که شاد هستن و میرم جشن می گیرن رو در بیارم، چونواقعاً چیز دلپذیری نیست، حالا با هر شرایطی که باشه

چرا نمی آی ببینمت؟

نفیسه.م شنبه 7 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 18:40

فاطمه در برابر این سوالها خیلی آسوده پاسخ رو اونطور که خودت دوست داری بدون هیچ شاخ و برگی بده... باور کن هر چی از ذهنت بگذره از ذهن پرسشگر هم میگذره... چون فقط اونایی که تو و روحیاتت رو میشناسن فقط میتونن موضوع رو مثل خودت نگاه کنن، مابقی فقط همون لحظه فکر تو از ذهنشون میگذره... و در واقع اهمیت موضوع برای خودته که توی این گود هستی. بقیه تماشاگرانِ اکثراً بی دانشی هستند که توی جایگاه از پیش داوری لذت میبرن. به نظر من تصمیمهای این چنینی برای خانم محکم و با دانشی مثل تو یه خدا قوت هم داره... مراقب خودت و دلت و دهنت باش دوستم

چشم ...خیلی خوبه که شماها هستین ... حرفات همیشه دلگرمم می کنه نفیسه

نفیسه.م شنبه 7 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 18:41

دهنت=ذهنت

لیدا پنج‌شنبه 12 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 21:59 http://yellow-harmony.blogsky.com/

این نیز بگذرد . . . :)
مهم اینه تو هر شرایطی قوی بمونیم!
پ.ن :
افتخار تبادل لینکو بهم میدی؟

سرکار خانم لیدا بانو
خوشحال میشم به جمع خواننده هام اضافه بشه

ماهی شنبه 14 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 11:42 http://mahiname.persianblog.ir

امیدوارم خوشحال باشی.من ناراحتی در این خبر نمی بینم دلیلی نداره آدما با غم و غصه کنار هم زندگی کنن، زندگی رو فقط یکبار به آدم میدن. برات آرزوی روزهای خوش دارم.و مشتاق دیدارتم همچنان.

بیا بیا ببینمت .. دل تنگتم

خانوم گل جمعه 3 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 17:34 http://www.hamehichkas.blogfa.com

رمزو بده. بدو

بیخیال ...

که دوشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 02:11 http://janywalter.blogsky.com

سلام جونی، خوبی؟
می دونم که کلن جدایی یه چیز ناراحت کننده است، ولی اگه انتخاب خودت بوده دیگه غصه خوردنت چیه؟

امیدوارم که بتونی زود زود نیمۀ گم شده ات رو پیدا کنی و قبل از اون هم کلی از سولو بودنت لذت ببری و با زندگیت حال کنی

ای شیطون پستهای رمز دار هم که مینویسی، مام که هی سعی می کنیم خودمونو کنترل کنیم به رومون نیاریم که مشتاق شدیم ببینیم چی نوشتی
والا
کلی برات آرزوی خوشحالیای تپل مپل دارم

مرسی مرسی ... تصمیم خودم بودهو لان راضیم از نتیجه اش ... من هم برات آرزوی تپل مپل خوشمزه دارم :)))

شهاب پنج‌شنبه 9 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 13:48 http://blindday.wordpress.com/

مطلب جدید رمزش چی می توهه باشه؟

ها ها ها :)))

نیکادل جمعه 10 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 11:54

سلام عزیز دلم
دنیا دنیا باهم حرف زدیم، زمستونا، تابستونا... توی باد پاییزی زیر پل سیدخندان،آه فاطمه ... فاطمه جانم... یه روز توی همین پاییز پیش رو دوباره اندوهمان را صیقل خواهیم داد، فاطمه عزیزم .

ای دختر جان
الان بدجوری جات خالیه .... دلم برات دنیا دنیا تنگ شده .. فقط آرزو می کنم خوش و خرم باشی و رها از چارچوب ها

برای دیدنت لحظه شماری می کنم

مسافریادگیرنده سه‌شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 08:20 http://learningpassenger.blogfa.com

پست تکان دهنده ای بود ولی بزار بهت بگم که گفتن این چیزها فقط در ایران با این فرهنگ غلطش سخته. فرهنگی که میکه باید بسوزی و بسازی که فقط نگن طرف جدا شده. موافق نیستم و اصلا ازگفتن این لغت اجتناب نکن. راحت باش. یه پایان تلخ بهتر از تلخی بی پایانه .
شاد باشی

نرگس شنبه 1 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 09:08

سلام فاطمه خانوم
نوشته ات رو خوندم جالب بوداماچه لزومی داره وقتی که الان تنهایی اما با یه تجربه تلخ خودت رو با این عنوان معرفی کنی اصلا به کسی ربطی نداره عزیزم تو غیر از متارکه که یکی از تجربه های زندگیت بوده که ممکنه واسه هر کسی پیش بیاد تجربه های با ارزش دیگه ای هم داری که خیلی بهتر معرفت هستن مرتب میگم تجربه چون لفظ شکستی که بکار میبری اصلا درست نیست
شاد باشی ماه بانو

قبول دارم، ولی توی فرهنگ ما، علی رغم اینکه الان نرخ طلاق انقدددر زیاد شده و جشن طلاق میگیرن و این چرندیات ... طلاق پدیده ساده ای نیست .. با ساده انگاری نمی تونم باهاش کنار بیام. ترجیح دادم از سختیش و تلخیش و درد هاش حرف بزنم تا اینکه بپذیرم واقعاً
با این حال قوت قلبت خیلی چسبید

نرگس شنبه 1 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 09:10

راستی تابلویی که گذاشتی فوق العاده است عجیب آدم رو به فکر میبره

اصن این عکس موجب شد پبنوبسم این متن رو،
انگار کشید بیرون همه حرفام رو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد