مکاشفات یک لیلی گمنام

اینجا خودِ خودم هستم

مکاشفات یک لیلی گمنام

اینجا خودِ خودم هستم

بدون شرح!!!!

 

 

میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق  

 

ترک کام خود گرفتم تا بر آید کام دوست 

  

 

حافظ اندر درد او می سوز و بی درمان بساز  

 

ز آنکه درمانی ندارد درد بی آرام دوست 

 

 

 

دوستی

گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم 

 

چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی 

 

 

 ------------------------------------------------------------------------------------------------

عزیز کرده ای از سفر برگشته، دوست دارم سر روی شونه اش بزارم و صمیمانه براش سخن بگم، اما شرایطش وجود نداره، با این حال همین که احساس می کنم حضورش به من نزدیکه، آرامش و آزادی توی وجودم جریان داره 

 ------------------------------------------------------------------------------------------------- 

"دوستِ تو نیازهای برآورده ی توست.  کشتزاری است که در آن با مهر تخم می کاری و با سپاس از آن حاصل بر می داری. سفره نان تو آتش اجاق توست. زیرا که گرسنه به سراغ او می روی و نزد او آرام و صفا می جویی.

به سراغ دوست مرو، مگر برای خوش کردن وقت ، زیرا کار او این است که نیاز تو را بر آورد، نه آنکه خالی درون تو را پر کند. و شیرینی دوستی را باخنده شیرین تر کن ، و با بهره کردن خوشی ها" 

  

"بخشی از کتاب پیامبر، نوشته جبران خلیل جبران"  

 

 

هرکجا هست، خدایا به سلامت دارش

پاییز تابستانی

تا دست می بری

زیرِ بُلوز من 

فصل ... 

عوض می شود 

 

 

 

(با الهام از وبلاگ "قمار باز") 

 

 

---------------------------------------------------------------------------------------------- 

هنوز هم به اینجا سر می زنی؟ ....