مکاشفات یک لیلی گمنام

اینجا خودِ خودم هستم

مکاشفات یک لیلی گمنام

اینجا خودِ خودم هستم

نوازش

چشمام رو بسته ام 

 

چراغ ها خاموشه خاموشه 

 

هرکس یه گوشه ای، هرجور که راحته نشسته  

 

و هیچ کس به کس دیگه کاری نداره

 

قرار هست که اول با آهنگی که می شنویم 

 

شروع کنیم به نوازش کردن خودمون ... یعنی تمرکز روی کف دستمون باشه و اینکه سعی کنیم نوازش دهنده باشیم  

 

این نوازش مسلماً به شکل لیف زدن توی حموم نیست،  

 

عین نوازش یه کودک، نوازش کردن یه گل زیبا، لمس تک تک اجزا و دوست داشتن تمام ابعاد موجودی به نام "من" هست

 

.... 

 

وقتی آهنگ تموم میشه، حس لذت دارم  

 

 

حالا تو همون شرایط، قرار هست نوازش گیرنده باشیم 

  

یعنی تمرکز رو بزاریم روی اعضای بدنمون و نوازش دریافت کنیم  

 

.... آهنگ شروع شده .... ولی من ..... حتی نمی تونم دستام رو حرکت بدم ...  

 

حس خجالت، حس ترس، حس اینکه من لیاقت نوازش گرفتن ندارم، حس اینکه این کار زشته،  

 

وحشت می کنم ... گریه ام می گیره، دلم برای خودم می سوزه  

 

فاتیمای کوچولو رو تصور می کنم که چقدر تنهاست، چقدر ترس داره، چقدر نیاز به آرامش و امنیت داره

 

چرا؟  چرا هیچ وقت این رو نفهمیده بودم؟

 

 

 

یکی از تجربه های تلخ توی مسیر خودشناسی بود ... 

 

 

--------------------------------------------**********************----------------------------------------

  

برام هیچ حسی شبیه تو نیست 

 

کنار تو درگیر آرامشم 

 

همین از تمام جهان کافیه

 

همین که کنارت نفس می کشم   

 

این تقدیم می شود به فاتیما، برای وجودش و حضورش .... برای اینکه باور کنه لیاقت نوازش گرفتن و دوست داشته شدن رو داره


 

 

...  "زندگی به خودی خود Blank هست .. عکس العمل ها و تصمیم گیری های ماست که بهش معنی و تعریف میده .".. این عبارت رو وقتی شنیدم خیلی باهاش حال کردم  

 

 

 

نظرات 8 + ارسال نظر
ایمان یکشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 18:12 http://istgaah.bloghaa.com/

از همون پست هاست که بعد از خوندنش به فکر می افتم اما نظر خاصی نمی تونم بدم! شاید چون تجربه ی خاصی در این رابطه ندارم.

برادر جان!!! برو تجربه کن!!!! حتماً!!! خیلی از مشکلات ما آدم ها در روابطمون به خاطر این ست که نمی تونیم نوازش بدیهم و نوازش دریافت کنیم یا اینکه حد و نوع نوازش موردنیاز پارتنرمون رو نمی تونیم تشخیص بدیم ...

هیچکس یکشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 22:16

من هم تجربه اش رو ندارم.اما می فهمم چی میگی.عاصی تر از اونم که چیزی بیش از این بگم.

هیچکس جان!!!!! برو تجربه اش کن!!! اونقدر لازمه که حد نداره

سماء سه‌شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 20:46 http://saamaa.persianblog.ir

فاتیمای کوچولو...


این کوچولوهای درونمون حقشون خورده شده و همین حق خورده شده هیچوقت نمیذاره یک فاطمهء بزرگ رو کشف کنی!
امیدوارم درست فهمیده باشم...

دقیقاً درست متوجه شدی و هم اینکه تا وقتی حق اون کوچولو رو ندی، هیچ وقت عشقی که لیاقتش رو داریم دریافت نمی کنیم

قوری پنج‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 22:52 http://www.ghoori.blogsky.com


چقدر دردناک بود

می خوام ببینمت
آهااااااااااااااااای!

آره ...خیلی ... بهم زنگ بزن

sara شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 19:25

great!

Thanks anonimous

نِد نیک شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 21:36 http://blue-sky.persianblog.ir

کلاس مدیتیشن بود؟
کجایی دختر؟
چرا به ما سر نمی زنی؟

کلاس مدیتیشن نیست .. کلاس T.A هست ...

ببخشید .و بی معرفت شده ام ... سرم شرکت شلوغه، خونه هم دیگه حوصله پشت سیستم نشستن ندارم ... برای همین کلاً کم سر می زنم ولی از اردات ما چیزی کم نشده

کارینو دوشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 14:45

سلام...

خوشحالم که هنوز فاطیما کنارته... به فاطیما باید توجه کنی و بدونی که لیاقت عشق رو داره.. نیاز به نوازش داره هر دو جانبه اش رو...

نگارنده عزیز... خوشحالم که یهویی یادم افتادی

دوباره رفتم تو جاده ارامش بزار ببینم که بهش میرسم...

این تلاش رو دوستدارم

به یادتم رفیق

خوبه ..همین تلاش کردن به آدم احساس رضایت میده .. مطمئن باش راه های رسید به آرامش، به تعداد راه های رسیدن به خدا زیاده .... خیلی دوستت دارم

یاسمن پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 23:35

امتحانش کردم.به توصیه تو

آفرین ...بهترین کار است در حق خودت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد