مکاشفات یک لیلی گمنام

اینجا خودِ خودم هستم

مکاشفات یک لیلی گمنام

اینجا خودِ خودم هستم

تناقض

زندگی چقدر تناقضاتش زیاده ...  

 

 

وسط بحث و جدل که داشتم کلی حرف های نا مهربانانه و گاهی غیر منصفانه به کاوه می گفتم، پاش خورد به میز وسط مبل ها و یه آخ بلند گفت و نشست زمین

 

چنان از نگرانی پریدم پاشو گرفتم، گفتم "چی شد؟ خیلی درد گرفت ؟ بمیرم الهی ...." که قاه قاه زد زیر خنده  

 

آخه این احساس من دارم؟ در آن واحد می تونه از صفر به 100 برسه 

  

چه می دونم .. خیلی بد اخلاق شدم 

 

نظرات 3 + ارسال نظر
میله بدون پرچم یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 15:12

سلام
دستش درد نکنه! یه تکنیک خوب یاد گرفتم که این جور مواقع باعث تلطیف فضا میشه... ممنون

من قول نمی دم که خانم شما هم مثل من باشه ها .. یه موقع آسیب جدی به خودتون نزنید ....

نیکادل یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 21:10 http://peango.persianblog.ir/

همسی من اینجور مواقع میگه:
پناه بگیرید، دامنه سینوس ها خیلی زیاااااااااد شده

بابا به تانژانت و کتانژانت نرسه، سینوس قابل تحمله

منیره یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 21:36 http://rishi.persianblog.ir

پایه ی میز واقعن خودشو زده بود به پاش ؟

بچه ام اومد از بین مبل ها رد بشه بره (با ژست بهم برخورده) محکم پاش خورد به پایه میز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد