ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
دوست دارم بنویسم .. حیلی حرف ها هست که بنویسم ولی نوشتنم نمی آد
-----------------------------------------------------------------------------------------------
همه آدم ها توی زندگیشون درد دارند. اکثر مواقع خود درد یک موضوع قابل تحمله، ولی اکثر آدم ها نمی خوان که دردشون رو قبول کنن و بپذیرن، واسه همین زجر می کشند و دائم می پرسن چرا؟ چرا اینجوری شد؟ چرا اونجوری نشد؟ این اسمش زجره .. درد قابل تحمله ولی زجر آدم رو نابود می کنه
نمونه واقعی:
از تیر ماه پارسال که منشی شرکت ما رفت، ما تصمیم گرفتیم یه خانم بازنشسته استخدام کنیم که نیاز به بیمه کردن نداشته باشه و چون بحث اعتماد مهم بود، قرار شد از اطرافیان شروع به گشتن کنیم. همین شد که مامان من که یه خانم بازنشته است اومد دفتر ما و تا الان هم مسئول دفتر شرکت هست،
یکی از تعطیلی های وسط تابستون بود، من و کاوه با چند تا از دوستامون می خواستیم بریم شمال، فرشته هم که برنامه های خودش رو داشت، مامان من شاکی بود که چرا ما نمی تونیم توی برنامه خودمون اون رو هم مشارکت بدیم که اون هم تنها نماند.
وقتی راجع به این موضوع حرف می زدیم، من تمام تنم درد گرفته بود، اصلاً نمی تونستم به صورت مامانم نگاه کنم و از اینکه اینقدر راحع به تنهاییش داره غر می زنه عصبی شده بودم.
نشستم با یه بنده خدایی حرف زدم. اون بهم گفت که فاطمه، پدر تو 14 سال فوت شده، مسأله تنها بودن مادر تو درد مادرت هست، ولی تو همش داری واسه خودت تکرار می کنی چرا؟ چرا باید تنها باشه؟ چرا من نمی تونم کاری کنم؟ چرا؟ این شده یه زجر دائم برای تو.... اگر قبولش کنی می تونی براش چاره پیدا کنی ولی تا وقتی نپذیری یا نفی کنیش، مشکلت حل نمی شه.
.......................
دوست داشتن آدم ها تاوانش این هست که باید بپذیری درد هم دارند. لحظاتی هست که شاید تو نمی تونی بهشون هیچ کمکی بکنی، می بینی که دارن درد می کشن یا ناراحت هستن، ولی تو باید بپذیری که این هم جزئی از همون آدم هست،
باید بشینی کنار اون آدم بهش نگاه کنی، دستاش رو بگیری و بهش بگی من می فهمم که تو الان چه حال بدی داری، شاید نتونم مشکلت رو حل کنم ولی می تونم کنارت باشم تا اگر به شونه ای برای تکیه نیاز داشتی به من تکیه کنی،
دوست داشتن آدم ها یکی از سخت ترین و پر مسئولیت ترین کارهای دنیاست
------------------------------------------------------------------------------------------------------
پ.ن 1:کار کردن با اعضای خانواده خیلی شرایطش فرق داره، به خصوص که شرکت ما به قدری کوچیکه که حد نداره. 6 نفر هستیم کلاً. من خیلی به خودم فشار می آرم که مامان رو همیشه به نام فامیل صداکنم. تا زمانی که به افراد جدید نگفته بودیم که رابطه ما چیه، هیچ کس نفهمید. فکر می کردن ما فقط صمیمی هستیم.
پ.ن 2: هنوز هم از اینکه چرا مامان من تنهاست با خودم درگیرم. احساس می کنم من هم موثر بودم. شاید اگر ما نبودیم، مادر من ازدواج مجدد می کرد و الان اینقدر تنها نبود. شما نمی دونید زن بیوه تو این جامعه چه چیزهایی تحمل می کنه. یک دفعه راجع به اون هم می نویسم
تک تک کلماتت و احساساتت برام آشنا بود...
حیف که نمی تونم بیشتر بگم...
تنهاست . بیشتر بهش توجه کن.
مادر من به تنهایی مادر تو نیست. اما دوست داره برام بنشینه و تعریف کنه. و شاید تنها کسیه که تمام قصه های من را به دقت گوش می کنه.
نمی دونم چطوری توضیح بدم .. وقتی حرف تنهایی اون به میون میاد دلم می خواد برم یه گوشه قایم بشم و هیچ کس منو پیدا نکنه .... انگار که دارن به من فحش می دن ... بعد از ازدواج که این مسأله خیلی بیشتر ادیتم می کنه .. تا حدی که بتونم این کار رو می کنم ولی همیشه کمه ...
اولا چه معنی داره شما بیدارین؟[نیشخند] بعدشم روز 28 اردی بهشت در خانه کلبادی ها ساری میدان ساعت کوچه آب انبار نو. تغییرات بعدی به اطلاع میرسد.خاک بر سرم خوب شد گفتید لباس محلی باران رو ندوختم.
این که گفتید به خاطر فرهنگ جمع محور ما ست که فرد توش هیچ ارزشی ندره و همه چیز یک نفر به خاطر منافع جمع باید فنا بشه.
دستت درد نکنه که خبر دادی .... ببینم چی میشه؟ ساعت؟
سلام
خاله ام بعد از فوت شوهرش یکبار وقتی تنها بودیم تکرار کرد که فقط به خاطر اینکه پسرش نوجوان است میل به زندگی دارد.چند بار دیگر هم تکرار کرد.نگاه کثیف شیاد ها،مردان هرزه،نگاه پر توقع جامعه از زن سی و پنج ساله روحی پیرزن مآب ساخته.من می توانم تا حدودی از مشکلات را درک کنم.از نزدیک دیدم.انصافا ضعف های فرهنگ را در چنین مواقعی باید شناخت
ضعف که چه عرض کنم انحطاط فرهنگی بفرمایید. زنانی که در این شرایط استوار باقی می مانند ستودنی هستند.
خواهر شما که می توانی کامنت بگذاری برای خانم همتی (داستان تکراری) کامنت بگذار و بگو که دوستان نمی توانند کامنت بگذارند.بلاگفا همینه دیگه!
به روی چشم .... امر دیگه ای نیست؟
فاطمه جان من رشته زیست شناسی گرایش علوم جانوری هستم
درس هایی که خواندم در عقیده و احساسم نقش داشته است
شما را لینک کردم
این پست شما را خواندم متن درباره وب لاگ شما را هم خواندم به شما حسودی ام شد کاش می توانستم مثل شما مثبت تر ببینم دارم تلاش میکنم نیمه پر لیوان را ببینم
همان طور که گفتید دوست داشتن انسان ها با غم گاهی همراه می شود و دوست داشتن دیگران مسئولیت بزرگ و به نظر من هم افتخار بزرگی هست در زندگی همه انسان ها درد هست یکی با این درد کنار می آید یکی انکارش می کند یکی نمک بر زخم خود می پاشد یکی سعی در درمان می کند
شاید شرایط ان زمان طوری بوده که زن بیوه و بچه دار نمی توانسته ازدواج موفق کند یک شخص و بچه گناه کار و مسئول چنین کاری نبوده است در ان زمان شاید زن بیوه یار مناسبی پیدا نمی کرد
بچه ها باید او را از تنهایی بیرون آورند گرچند جنس تنهایی او فرق میکند
موفق باشی
راستش به قدری شرایط سختی بود که من با اینکه کنارش بودم از یاد آوری اون دوران حالم بد میشه..؛
شاید اون شرایط و دیدن اینکه همه چیز می گذره باعث شده من یاد بگیرم که قدر خوشی ها رو خیلی بدونم و از هر چیز کوجکی شاد بشم.
اگر سعی کنی و بخواهی حتماً مایه شادی زندگی خودت رو پیدا می کنیو فقط نا امید نباش.
رشته خیلی خاصی خونده.. امیدوارم کار منتاسب پیدا کنی. من که خیلی زود قید رشته لیسانس رو زدم و چسبیدم به چیزی که بیشتر باهاش حال می کردم
سلام فاطمه خانوم
ممنون که بهم سر زدی و منو از تنهایی در آوردی
وبلاگت خیلی خوبه
برای تنهایی مادرت هم خیلی ناراحت شدم
دوباره میام بهت سر میزنم
برام دعا کن
این روزها اصلا حال و هوای خوبی ندارم
چشم انتظارم
خیلی خوشحالم که اومدی بهم سر زدی. حتماً باز هم میام پیشت
تنهایی مادر من دلیل داره، ولی توی ایران مادران زیادی هستند که به ظاهر همسر دارند ولی تنهایی شان خیلی عمیق است
سلام

مدینه گفتی و کردی کبابم