مکاشفات یک لیلی گمنام

اینجا خودِ خودم هستم

مکاشفات یک لیلی گمنام

اینجا خودِ خودم هستم

آینده نزدیک

یه دفعه یاد این شعر افتادم دلم خواست که بنویسمش اینجا 

 

آینده

   امروز در کلاس درس

   آینده را دیدم

   چون ابر که بر سرم می بارد

   بی خواهش من

   امروز در کلاس دانستم

   که سبزی درخت

   در تاریکی فیبر نوری

   مدفون خواهد شد

   و طراوت باد

   در هیاهوی سرعت خطوط اینترنت

   به هیچ انگاشته می شود

   امروز در کلاس آموختم

   که دکمه دوستی

   از نوار ابزار تجارت الکترونیک

   حذف شده است

   جادوگران داستان های کودکیم

   در حضور پیشگامان فضایی

   در قصرهای تاریک خود

   پنهان شده اند

   و این تنهایی است

   که از طریق پیام های اینترنتی

   به شکل ویروسی مخفی

   در سیستم عامل زندگانی ما

   نفوذ می کند

                                                                                                     فاطمه- 27/1/1387

     سر کلاس درس تکنولوژی نوین اطلاعات (IT)؛

خسته ام از عرب و عجم شنیدن

 

امروز تو فیس بوک یه بنده خدایی (با عرض معذرت) عکس یه کاسه دستشویی فرنگی انداخته که داخل کاسه نوشته اند "خلیج عرب" بعد هم زیرش نوشته آرزو می کنم همه ایران این عکس رو به اشتراک بگذارند 

 

 

آیا واقعاً این انصاف است؟ این انسانیت است؟ این مرام است؟ این دموکراسی و آزادی بیان است؟ 

 

بر چه اساسی ما برتریم؟ بر چه اساسی عرب ها انسان نیستند؟ چون ملخ می خورند؟ اگر شما هم در آن صحرا زندگی می کردید چه چیز دیگری می خوردید؟ 

 

مگر کشورهای آسیای دور همه نوع حشره و جانور را نمی خورند؟ چرا به آنها ملخ خور نمی گوییم؟ اگر ملخ خوری مایه بی هویتی و ننگ است پس چرا ژاپنی ها و کره ای ها اینگونه هستند؟ 

 

چرا در جریان زلزله ژاپن همه دنیا آنان را تحسین می کند و ما از شرمندگی سرمان را به زیر می اندازیم که بعد از زلزله بم، برخی از ایرانی ها دست اجساد زنان مرده را برای بیرون کشیدن النگو می بریدند و برخی در آن بلبشو تریاک به دیگران می فروختند و ...؟ (من به نقل از شاهد زنده این را گفته ام)

 

 آری در 1500 سال پیش عرب ها به ایران حمله کردند و غارت کردند و بردند و کشتند و وحشی گری کردن. الان هم ما را انگشت نگاری می کنند. آن زمان که گذشته، الان هم ما خودمان اعتبارمان را به اینجا رسانده ایم اینها چه ربطی به عرب ها دارد؟ در  آمریکا هم از ایرانی ها انگشت نگاری می کنند. 

 

الان بسیاری پاسخ می دهند که ما را عقب مانده نگه داشته اند، دولت چنین و چنان است و تاراج می کنند و ...به نظر شما دولت و نظام حاکم چیزی جدا از این ملت و فرهنگ هستند؟ اگر مشکل فقط دولت و نظام است، تضمین می کنید اگر فردا همه اینها کنار بروند، هیچ بی قانونی، کم کاری، دروغگویی، فساد مالی و اداری و بی عدالتی و پارتی بازی و رشوه در این مملکت رخ ندهد؟  

مسلم است که افراط و  تفریط در هر دو سمت پسندیده نیست. من به عدم سرمایه گذاری فرهنگی توسط دولت و نظام، پارتی بازی ها و رانت خواری ها و دامن زدن به بسیاری از بی هرج و مرجی ها باور دارم، اما من اعتقاد دارم همه ما در درون خودمان بخشی از این رذایل اخلاقی را داریم که آنها را نادیده می گیریم و فرافکنی می کنیم.حتی در سطخی بالاتر گمان می کنم اگر بسیاری ما افراد عادی جامعه به پست و مقام بالای سیاسی و حکومتی برسیم ما هم چنین رفتارهایی (خودشیفتگی ها و قبول نداشتن حرف مخالف و ....)از خودمان نشان می دهیم.. 

  

من که داعیه فهم و شعور و کمال دارم برای خودم چه کرده ام؟من که ایرانی هستم و خودم را با شخصیت و دارای اولین متن حقوق بشر می دانم، به کوروش و داریوش می نازم چه کرده ام؟  

 

به نظر شما چنین عکسی که در اول متن به آن اشاره کردم واقعاً نشانه آن فرهنگی است که داریوش در نگاره های پارسه آن را نشان می دهد؟ نگاره هایی که همه نژاد ها برای صلح و دوستی و احترام در پارسه دور هم گرد می آیند و به هم احترام می گذارند. 

 

به نظر من این نشاندهنده خود شیفتگی منِ ایرانی  است. نشانه اینکه من خودم را برتر از تو می دانم. این عین نژاد پرستی است. 

 

فرزندان من با چنین آموزش هایی چگونه می خواهند فردایی بهتر از امروز بسازند؟ من چه چیز بهتری به آنها ارائه می دهم؟

 

 

 هیچ کس برتر از هیچ کس نیست .. حتی کسانی که به دیگران خدمت می کنند و به بشریت سود می رسانند، قابل احترام هستند ولی برتر نیستند 

 

 

 

به نظر من دموکراسی یعنی این ... برابری و انصاف یعنی این 

 

هیجان نوشته

واااای!!!!! 

 

ما شنبه هفته دیگه ساعت 4 عصر جلسه دفاع پایان نامه  داریم و ما هنوز فایل ارائه رو کامل نکرده ایم 

(دانشکده ما تا اونجا که من می دونم،‌تنها دانشکده ای هست که پروژه پایان امه ارشد رو می تونیم گروهی بر داریم و به ازای هر نفر (تا سقف 3 نفر) یک نمره به کل نمره اضافه می شه) 

 

 

این هفته احتمالاً نیستم. مگر اینکه در عرض امروز و فردا بتونم کل فایل رو بندیم و فقط حاضر کردنش باقی بمونه 

 

 

دعا کنید دوستان

دلنوشته 3

دوست دارم بنویسم .. حیلی حرف ها هست که بنویسم ولی نوشتنم نمی آد 

 

----------------------------------------------------------------------------------------------- 

 

همه آدم ها توی زندگیشون درد دارند. اکثر مواقع خود درد یک موضوع قابل تحمله، ولی اکثر آدم ها نمی خوان که دردشون رو قبول کنن و بپذیرن، واسه همین زجر می کشند و دائم می پرسن چرا؟ چرا اینجوری شد؟ چرا اونجوری نشد؟ این اسمش زجره .. درد قابل تحمله ولی زجر آدم رو نابود می کنه 

 

 

نمونه واقعی: 

 

از تیر ماه پارسال که منشی شرکت ما رفت، ما تصمیم گرفتیم یه خانم بازنشسته استخدام کنیم که نیاز به بیمه کردن نداشته باشه و چون بحث اعتماد مهم بود، قرار شد از اطرافیان شروع به گشتن کنیم. همین شد که مامان من که یه خانم بازنشته است اومد دفتر ما و تا الان هم مسئول دفتر شرکت هست،  

 

یکی از تعطیلی های وسط تابستون بود، من و کاوه با چند تا از دوستامون می خواستیم بریم شمال، فرشته هم که برنامه های خودش رو داشت، مامان من شاکی بود که چرا ما نمی تونیم توی برنامه خودمون اون رو هم مشارکت بدیم که اون هم تنها نماند. 

 

وقتی راجع به این موضوع حرف می زدیم، من تمام تنم درد گرفته بود، اصلاً نمی تونستم به صورت مامانم نگاه کنم و از اینکه اینقدر راحع به تنهاییش داره غر می زنه عصبی شده بودم. 

 

نشستم با یه بنده خدایی حرف زدم. اون بهم گفت که فاطمه، پدر تو 14 سال فوت شده، مسأله تنها بودن مادر تو درد مادرت هست، ولی تو همش داری واسه خودت تکرار می کنی چرا؟ چرا باید تنها باشه؟ چرا من نمی تونم کاری کنم؟ چرا؟ این شده یه زجر دائم برای تو.... اگر قبولش کنی می تونی براش چاره پیدا کنی ولی تا وقتی نپذیری یا نفی کنیش، مشکلت حل نمی شه. 

 

 ....................... 

 

 

دوست داشتن آدم ها تاوانش این هست که باید بپذیری درد هم دارند. لحظاتی هست که شاید تو نمی تونی بهشون هیچ کمکی بکنی، می بینی که دارن درد می کشن یا ناراحت هستن، ولی تو باید بپذیری که این هم جزئی از همون آدم هست، 

 

باید بشینی کنار اون آدم بهش نگاه کنی، دستاش رو بگیری و بهش بگی من می فهمم که تو الان چه حال بدی داری، شاید نتونم مشکلت رو حل کنم ولی می تونم کنارت باشم تا اگر به شونه ای برای تکیه نیاز داشتی به من تکیه کنی، 

 

 

دوست داشتن آدم ها یکی از سخت ترین و پر مسئولیت ترین کارهای دنیاست 

 

 

------------------------------------------------------------------------------------------------------ 

پ.ن 1:کار کردن با اعضای خانواده خیلی شرایطش فرق داره، به خصوص که شرکت ما به قدری کوچیکه که حد نداره. 6 نفر هستیم کلاً. من خیلی به خودم فشار می آرم که مامان رو همیشه به نام فامیل صداکنم. تا زمانی که به افراد جدید نگفته بودیم که رابطه ما چیه، هیچ کس نفهمید. فکر می کردن ما فقط صمیمی هستیم.  

 

 

پ.ن 2: هنوز هم از اینکه چرا مامان من تنهاست با خودم درگیرم. احساس می کنم من هم موثر بودم. شاید اگر ما نبودیم، مادر من ازدواج مجدد می کرد و الان اینقدر تنها نبود. شما نمی دونید زن بیوه تو این جامعه چه چیزهایی تحمل می کنه. یک دفعه راجع به اون هم می نویسم

 

 

خوش نوشته

بچه ها با اینکه الان دقیقاً یک هفته است از شیراز اومدم، ولی هنوز توی حال و هوای اونجا هستم 

  

تازه فهمیدم چرا شیرازی ها عجله ندارند، چرا خوش هستند؟ چرا مهربون هستند؟ 

 

مگه می شه آدم توی هوای حافظ و سعدی و بهار نارنج زندگی کنه، توی هر خیابان اصلی و فرعی یک باغ بزرگ و سرسبز باشه،‌بعد عجله داشته باشی که بری و برسی و روز به شب برسه و تموم بشه؟ تو می تونی تو این شرایط سر مردم داد بزنی یا اینکه آدرس اشتباهی بهشون بدی؟

 

من که دوست داشتم هر ثانیه به اندازه یک ساعت طول می کشید،  

 

---------------------------------------------------------------------------------------------------- 

 امروز هوا ابریه،‌ ولی من الان تنها چیزی که به ذهنم می رسه اینه که: 

 

زندگی همش حرفای عاشقونه است  

 

بچه ها امروز من بمب انرژی هستم. نمی دونم چرا اباینکه دیشب ساعت 12:30 خوابیدم و امروز هم کلاس فرانسه دارم و هیچی نخوندم،‌ولی همه چیز خوبه 

 

به آسمون که نگاه می کنم‌،عاشق می شم،‌به درختا،‌به بارون، به همکارام، همه چیز امروز برای من تبلور عشقه 

 

عشقق یعنی خود زندگی ...  

 

---------------------------------------------------------------------------------------------------- 

 

راستی به نظر شما تعهد یک رابطه دو طرفه است یا یک طرفه؟ به نظر شما وقتی آدم به شخصی یا چیزی تعهد داره، ازش چه انتظاری داره؟ 

 

بهزاد (مشاور شرکت) میگه رابطه تعهدی با رابطه انتظاری فرق داره‌، تعهد یک طرفه است، فقط به خود آدم بستگی داره. وقتی یک فردی به کسی تعهد می ده،‌براش فرقی نمی کنه اون طرف چی کار براش می کنه یا نمی کنه، چی راجع بهش فکر می کنه یا نمی کنه،‌چون خودش می خواد که به اون طرف متعهد باشه،‌مثل رابطه مادر به فرزند (در اکثر موارد) 

 

ازمون پرسید: تا حالا به هیچ کدام از دوستانتون متعهد بوده اید؟ ما هم گفتیم: بببببببببببله 

گفت: اونها چی کار کردند؟ 

یکی گفت: من به همه دوستام متعهد بودم،‌ولی اونها همه شون در حق من بدی کردند (با اخم و ناراحتی) 

بهزاد گفت: ببین این میشه انتظار،‌اگر تو بهشون تعهد داشتی، اصلاً برات مهم نبود که اونها چی کار برات کرده اند یا در مورد تو چی فکر می کنند یا چی می گن، چون فقط خودِ خودِ اون فرد برای تو مهمه .... 

این خیلی تئوری باحالی است،‌ولی واقعاً سخته پیاده کردنش . با خودم که فکر می کنم،‌می بینم من شاید به تعداد انگشت های یک دست تو چنین رابطه ای بودم، بقیه همش انتظاری بوده، بستگی به این داشته که دیگران برای من چی کار کرده اند  

البته الان با دو نفر دارم این رابطه رو تمرین می کنم. خیییییلی حال می ده وقتی از هیچ رفتار یا حرف اون طرف ناراحت نمی شی، چون وقتی بهش فکر می کنی،‌یا بهش نگاه می کنی یا باهاش حرف می زنی، فقط عشق خالص و بدون حد و مرز و شرط و شروط بهش احساس می کنی. (البته نه عشق دو غیر همجنس، بلکه اون ماهیتی که من باور دارم گِل آدم رو از اون سرشته اند)... 

  

 

 

پ.ن: بهزاد صادقی مشاور شرکت ما در زمینه کار تیمی است. در واقع کارش مربیگری است  

(Coaching) در حدود 25 سال امریکا زندگی کرده و 20 ساله که کارش مربیگری تو شرکت های مختلف بوده. تئوری های جدیدی برای ما مطرح کرده، ولی کارش برای ما خیلی موثر بوده، احتمالاً من باز هم ازش می نویسم